گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

دهد اگرچه برون در بی‌شمار صدف

تو آن دری که برون ناید از هزار صدف

برای چون تو دری شاید ای چکیدهٔ صنع

اگر دهان بگشاید هزار بار صدف

عجب که تا به قیامت محیط هستی را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق

من از کمال محبت جهان جهان مشتاق

نهان ز چشم بدان صورت تو را این است

که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق

ز دست کوته خود در هوای زلف توام

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

رسید باز طپاننده کبوتر دل

سبک کنندهٔ تمکین ز صبر لنگر دل

خرد کجاست که دارد لوای صبر نگاه

که شد عیان علم پادشاه کشور دل

رسید شاه سواری که در حوالی او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

زدی به دست ارادت چو حلقه بر در دل

ز در درآ و ببین خانهٔ مصور دل

در آرزوست مه خرگهی که بر گردون

منور از تو کند خانهٔ مدور دل

دلم شکفت که از میل طبع خلوت دوست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم

به دوستی تو با کائنات کین دارم

زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز

من از تو دست تظلم در آستین دارم

تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

زهی ز دست کرم گسترت کرم باران

فدای دست و دلت جان این درم داران

به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک

که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران

تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

صبا تحیت بلبل به بوستان برسان

درود بنده بخان جهانستان برسان

دعای من که اجابت عنان کشندهٔ اوست

به آن گزیده سوار سبک عنان برسان

ز بخت سرکش خود کام بر من آن چه رسید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین

دلم به غمزه آن رفت و دین به عشوهٔ این

یکی ز غایت عرفان گلیست پرده‌گشا

یکی ز عین حیا غنچه است پرده‌نشین

یکی به کام حریفان نموده خنده ز لب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین

نشیمنی است ز مردم تهی بیا بنشین

تو شاه حسنی و خلوت سرای توست دلم

هزار سال به دولت درین سرا بنشین

دو منزلند دل و دیده هر دو خانهٔ تو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

مراست رشتهٔ جان کاکل معنبر او

فغان اگر سر موئی شود کم از سر او

نه کاکل است که بر سر فتاده سر و مرا

همای حس فکنده است سایه بر سر او

برابری به مه او روی نکرد مهی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

رساند جان به لبم روزگار فرقت تو

بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو

تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست

که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو

شبی به صفحهٔ دل می‌نگارم از وسواس

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

زهی کرشمهٔ تو را سرمه‌سای چشم سیاه

دو عالمت نگرستن بهای چشم سیاه

دو حاجب تو کمین گاه لشگر فتنه

سپرده‌اند به آن گوشه‌های چشم سیاه

هزار چشم چو نرگس نهاده‌اند بتان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

به دست دیده عنان دل فکار مده

مرا ببین و به چشم خود اختیار مده

ز غیرت ای گل نازک ورق چو دامن پاک

کشیدی از کف بلبل به چنگ خار مده

به رشک دادن من در دو روزه رنجش خود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

مرا به دست غم خود گذاشتی رفتی

غم جهان همه بر من گماشتی رفتی

سواد خط مژه‌ام زان فراق نامه سترد

که در وداع بنامم گذاشتی رفتی

دل از وفا به تو می‌داد دست عهد ابد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

ز اشک سرخ برای نزول جانانی

شدست خانهٔ چشمم نقش ایوانی

مباش این همه ای گنج حسن در دل غیر

بیا که هست مرا نیز کنج ویرانی

به لاله زار دل داغدار من بگذر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی

جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی

ز بزم میروی افتان و سر گران حالا

به راه تا سر دوش که تکیه‌گاه کنی

به رخصت تو مفید نمی‌شود چشمت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در توحید حضرت باریتعالی و موعظه

 

نفیر مرغ سحر خوان چو شد بلندنوا

پرید زاغ شب از روی بیضهٔ بیضا

طلایه‌دار سپاه حبش که بود قمر

ربود رنگ ز رویش خروج شاه ختا

سوار یک تنه چین دواسبه تاخت چنان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیده

 

ز خاک هر سر خاری که میشود پیدا

بشارت است به توحید واحد یکتا

ز سبزه هر رقم تازه بر حواشی جوی

عبارت است ز ابداع مبدع اشیا

به دست شاهد بستان زهر گل آینه‌ایست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - تجدید مطلع

 

گرت هواست که دایم درین وسیع فضا

بود قضا به رضایت بده رضا به قضا

هوا بهر چه رضا ده شود مشو راضی

خدا بهر چه نه راضی بود مباش رضا

مریض جهلی از آن کت هوس بود نشکیب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - فی مدح محراب بیک

 

جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب

ز شهسوار بلند اختر هلال رکاب

زمان زمان دگر گشت چون رواج گرفت

ز شهریار فلک مسند رفیع جناب

سپهر طرح نسق ریخت چون مهم جهان

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode