اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است
چو گل شکفته ام از گریه خنده ام زان است
بجز شکستگی عشق تندرستی نیست
بیا که تجربه کردیم و درد درمان است
بهر خمی ز دو زلف تو عالمی دلهاست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
سکون خاطر من بی تو سرو قامت نیست
چو باد یک نفسم بی تو استقامت نیست
به جرم عشق اگر من سزای سوختنم
تو خود بسوز مرا حاجت قیامت نیست
بجان دوست که گر صد هزار سرو بود
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست
وگر بباغ رود هم، دمی فراغ کجاست
چراغ خانه من ای پری رخ خوبت
وگرنه خانه دیوانه را چراغ کجاست
نگویمت که دگر سینه ام بداغ مسوز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست
گداختم ز تماشای روی او چکنم
نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست
دوای زخم دلم جز لبش که میداند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
گذشت در هوست عمر و یک نفس باقی است
هنوز تا نفسی هست این هوس باقی است
بهار عمر خزان گشت و گل برفت از باغ
هنوز مرغ مرا ناله در قفس باقی است
بسوخت با تو شکر لب رقیب روسیهم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
رقیب مانع دیدار یار من شده است
عجب ستاره نحسی دچار من شده است
برزوگار که این فتنه بود کز خط تو
بلای جان من و روزگار من شده است
بخون دیده و دل لعبتی که پروردم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
جهان جوان ز بهار و خزان پیری ماست
کنون بساغر می وقت دستگیری ماست
تو مست عیش و فقیران غبار غم دارند
ترا چه غم ز غبار غم و فقیری ماست
وصال چشمه خورشید سایه تابش نیست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
بکوی عشق که طوفان نوح از آن وادی است
هزار ساله غم از بهر یک نفس شادی است
غلام همت آنم که بنده عشق است
که سرو با همه همت غلام آزادی است
حکایتی که صبا میکند ز وعده وصل
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
چنین که تشنه بخون لعل یاربی سبب است
هلاک ما عجبی نیست زندگی عجب است
من از ادب نشمارم سگ درت خود را
که آدمش نشمارند هرکه بی ادب است
اگرچه خاک شدم رخ متاب ای خورشید
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
نه از طرب هوس گشت با غم افتادست
هوای نو گل خود در دماغم افتادست
چه تیره است شبم با وجود آتش دل
مگر که چشم بدی بر چراغم افتادست
هلاک خود طلبم من که می خورم بی تو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است
اگرنه عشق بود هرچه هست خار و خسی است
چو صبح همنفس مهر آفتابی باش
مزن به هر زه نفس زانکه زندگی نفسی است
خراب سیمبری باش و گنج زر بگذار
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
امید خلق باقبال و دولت خویش است
امید ما بغم و درد و حسرت خویش است
اسیر محنت عشق از هوای راحت وصل
اسیر نیست گرفتار محنت خویش است
چه غم ز داغ محبت چو شمع عاشق را
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست
چو دل بوصل تو آسود اضطراب از چیست
ز شوق آن لب میگون دلم کباب بود
تو آتشم زده یی ورنه دل کباب از چیست
گرفت چاشنیی از لب تو ساغر می
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
شبی که بی تو برین پیر خسته حال گذشت
شبی گذشت که گویی هزار سال گذشت
مگر بیایی و عمری نوم دهی از وصل
که عمر من همه دور از تو در ملال گذشت
خبر نداشتم از بیخودی که چون رفتی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
خوش آنکه دور فلک بر مراد من میگشت
که خار گلشن بختم گل و سمن می گشت
خوش آنکه بر من لب تشنه خون ترش میشد
مرا از آن ترشی آب در دهن می گشت
خوش آنکه از سخنم لب چو غنچه گر بستی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
تو آفتابی و تا ذره یی ز من باقی است
مرا هوای تو ایشمع انجمن باقی است
چراغ وصل گر از مهر می کنی روشن
بیا بیا که هنوز آتشی ز من باقی است
بنای میکده طوفان عشق کند ولی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
گه نظاره دلم ایمن از رقیبان است
که هرکه هست چو من در رخ تو حیران است
چو رفت دامن وصلت ز دست من بیرون
همیشه دستم ازین غصه در گریبان است
محبت تو من از بیم خصم می پوشم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
بکوی میکده آخر سبوی ما بشکست
میان مغبچگان آبروی ما بشکست
بکام تشنه ما بود شربت دیدار
فلک بدست ستم در گلوی ما بشکست
گذشته بود ز حد آرزو پرستی ما
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
هزار شکر که مارا سر شکایت نیست
وگرنه قصه جور تو را نهایت نیست
کنون که خرمن خوبی شدی زهی صافی
که یک جوت بمن خوشه چین عنایت نیست
اگر حکایت حسنم کنم مرنج از من
[...]