گه نظاره دلم ایمن از رقیبان است
که هرکه هست چو من در رخ تو حیران است
چو رفت دامن وصلت ز دست من بیرون
همیشه دستم ازین غصه در گریبان است
محبت تو من از بیم خصم می پوشم
وگرنه اینکه تو بینی هزار چندان است
تو خود دلیل شو ای چشمه حیات مرا
که خضر گمشده ره هم ازین بیابان است
مدار درد سر خلق بیش ازین اهلی
دلی که خون شود از عشق بر که تاوان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عاشقانه و نگرانیهای خود از رقبای عشق میپردازد. او بیان میکند که از وقتی که عشق و وصال محبوبش از او دور شده، دایماً در غم و اندوه است. عشق او را مجبور کرده که احساساتش را پنهان کند و او تنها بر عشقاش تأکید میکند. شاعر از محبوب میخواهد که به عنوان دلیل و نشانه حیاتش خود را نشان دهد. در نهایت، او به درد و رنج عشق اشاره میکند و از سنگینی بار آن بر روی دلش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: گاه به تماشای دل مینشینم و در امان از دشمنان و رقیبان هستم، زیرا هر کسی که در چهره تو نگاه میکند، مانند من دچار حیرت و شگفتی است.
هوش مصنوعی: وقتی که دامن عشق و وصال از دستم خارج شد، همیشه دستم به خاطر این غم در گریبانم است.
هوش مصنوعی: من از ترس دشمنان محبت تو را پنهان میکنم، وگرنه عشق و علاقهام به تو بسیار بیشتر از آن چیزی است که تو میبینی.
هوش مصنوعی: ای چشمه حیات من، خودت دلیل وجود من باش؛ چراکه حتی خضر، راهنمای گمشدهام، از این بیابان عبور کرده است.
هوش مصنوعی: بهتر است که زحمت و دردسرهای مردم را بیشتر نکنید، چرا که دلهایی که به خاطر عشق به درد آمدهاند، نیاز به انصاف دارند و لازم است کسی پاسخگوی این عاطفه و رنج باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سدید ملک ملک عارض خراسان است
صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
پناه دین خدای و معین شرع رسول
عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش
[...]
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
[...]
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.