گنجور

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲

 

فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان

بیار جام شرابی به خاک آدم ریز (حافظ)

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۲

 

مرا حرام که خواند؟ که وقت خوردن من

حلال زاده برون آید از نتایج حرام!

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۴

 

نه هر پرنده به پروانه می‌رسد در عشق

که بازماند اگر صد هزار پر دارد

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده فریده در مدح یعسوب دین امیرالمؤمنین علی(ع)

 

به پرده بود جمال جمیل عزوجل

به خویش خواست کند جلوه یی به صبح ازل

چو خواست آن که جمال جمیل بنماید

علی(ع) شد آینه خیرالکلام قل و دل

من از مفصل این نکته مجملی گفتم

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید غدیر و مدح حضرت امیر سلام الله علیه

 

بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام

صلای سرخوشی ای صوفیان دردآشام

دمید نیرة الله از چه طور این نور

که برد ز آینه روزگار زنگ ظلام

چه خوش نسیم است الله که از تبسم او

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح مولی الموالی حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام

 

دو هفته ماه من ای لعبت بهشتی رو

دگر چه شد که ز من کرده ای تهی پهلو

تو سرو نازی و بر چشم منت باید جای

که جای سرو بسی خوشتر است بر لب جو

تراست نازش کبک و چمیدن طاووس

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش دو علت ایجاد و دو مایه خلقت بنی آدم النبی الاکرم و الولی الافخم صلوات الله علیهما

 

بزرگ مایه ایجاد قادر ازلی

ز نور پاک جمال محمد است و علی

ز نور پاک جمال محمد(ص) است و علی(ع)

بزرگ مایه ایجاد قادر ازلی

دو دست کار کنند این دو دستیار وجود

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱: کسی که گفت به گل نسبتی است روی ترا

 

کسی که گفت به گل نسبتی است روی ترا

فزود قدر گل و برد آبروی ترا

از آن به هر چمنی جستجو کنیم ترا

که تا مگر ز گلی بشنویم بوی ترا

بهل که شیخ به طاعت خرد بهشت که ما

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴: برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

 

برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

در این هوا اگر از تن برون کنندم پوست

بنه به چشم من ای سرو دلنشین پایی

که دل نشینی سرو از ستادن لب جوست

مبین به چشم کم ای مدعی به طره یار

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷: چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

 

چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

به پای دل زند از غصه بیشمار گره

به غیر رشته زلفش که دل بدو بستم

کسی ندید، به یک رشته صد هزار گره

دمی برای خدا از جبین گره بگشای

[...]

عمان سامانی
 
 
sunny dark_mode