گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

نبرد کعبه ام از خاطر این تمنا را

که قبله گاه کنم خیمه گاه سلمی را

چو نیست روی توجه به خیمه گاه ویم

به سوی کعبه کنم روی خود تسلی را

خیال قامت او کار سربلندان است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

به سبز خطی یار و سفیدمویی ما

که جز به خون جگر نیست سرخرویی ما

چه غم که نافه به صحرا فکند جهوی چین

خطاست پیش خط یار نافه بویی ما

ز دوستان خدا جسته ایم چاره عشق

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

زهی فراق تو چون مرگ هادم اللذات

حیات و دولت وصل تو متحد بالذات

منم فتاده به گرداب غم به دستم ده

کمند زلف کزان باشدم امید نجات

به فسق و زهد قضا برنگردد ای ساقی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

چو عشق بر دوجهان حرف اتحاد نوشت

چه فرق از حرم کعبه تا حریم کنشت

بر این صحیفه مکش خط اعتراض که نیست

بجز نگاشته یک قلم چه خوب و چه زشت

ز پیر میکده جو وقت خوش که نتوان یافت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

به ابروان مه من در خم فلک طاق است

به روی روشن خود نور چشم آفاق است

ز نعل توسن او شکل های محرابی

به هر زمین که فتد قبله گاه عشاق است

ز بس کزان گهر پاک غرقه در اشکم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چو در طریق ارادت نگار ما دودل است

به هر کجا رود از کوی یکدلان بحل است

ز چین به لوح جبینش هزار نقش خطاست

چه سود ازانکه رخش رشک صورت چگل است

ز لطف و قهر وی آسودگی نیابد کس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

بود بهار من آن روز اگرچه فصل دی است

که گل در او رخ ساقی و لاله جام می است

جهانیان همه در جست و جوی می بینم

ندانم این تک و پوی از کی است و تا به کی است

اگرچه پشت به پشتند رهروان کس نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

کهن رواق فلک منزل اقامت نیست

حریم کجروشان جای استقامت نیست

نشسته شاد به بزم طرب بدان ماند

که خواجه معتقد نشئه قیامت نیست

به شیخ شهر شو ای سالک کرامتجوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت

به خط لبت سبق روح پروری آموخت

ز لطف در بناگوش تو تعالی الله

که فیض نور سعادت به مشتری آموخت

دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست

ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست

چگونه بر در او جا کنم که چندان سر

فتاده بر سر کویش که پای را جا نیست

ز گشت باغ چه حاصل بجز غم آن دل را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

خیال لعل لبت با صفای سینه خوش است

شراب صاف عقیقین در آبگینه خوش است

بده به مهر دلم کاسه ای که باده صاف

ز دست ساقی صافی ز زنگ کینه خوش است

بود خزینه گوهر ز وصف تو دهنم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

چو نقشبند ازل نخل دلربای تو بست

دل شکسته عشاق در هوای تو بست

پی عبادت صاحبدلان دوصد محراب

به جلوه گاه بتان نعل بادپای تو بست

تنت ز بستن بند قبا گرفت آزار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

منم که دعوی عشق تو رسم و راه من است

گواه صدق درین دعوی اشک و آه من است

حریم دیر مغان را گرفته خانقهم

خم شراب کهن پیر خانقاه من است

گرم ز مهر تو مانع نگشت موی سفید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

نهاده سر به رخت زلف عنبرین گستاخ

ندیده کس به جهان هندویی چنین گستاخ

سر هزار عزیزت فتاده بر سر کوی

گه خرام منه پای بر زمین گستاخ

بسوخت طوطی جانم ز رشک آن چو بدید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

زهی جمال تو خورشید آسمان شهود

تویی بدیع ترین نقش کارگاه وجود

به شرح سر جمالت بود ترانه چنگ

ز شوق بزم وصالت بود ترنم عود

چه کار آمدنی من اگر نبودی تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

رقیب کیست که بوسه به خاک پات دهد

درین معامله یارب خدا جزات دهد

ز کامبخشی لطفت امید می دارم

که کام جان من از لعل جانفزات دهد

گهی که جلوه کنی ترسد از خراش مژه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

دلم ز هجر رخت رو به کلبه غم کرد

پلاس کلبه غم را لباس ماتم کرد

ز تندباد حوادث چه غم چنین که مرا

نهال عشق تو در سینه بیخ محکم کرد

ملک زحسن تو در آب و خاک سری دید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

شبم ز مرغ چمن این نوا به گوش آمد

که وقت عشرت رندان باده نوش آمد

نهاد بر لب تو جام ارغوانی لب

ز رشک خون دل ارغوان به جوش آمد

جزای بی عمل از شیخ خودفروش مجوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

پریوشی که به رخ رسم دلبری داند

سگ خودم شمرد و آدمیگری داند

نهان ز چشم کسان گفتمش به سوی من آی

به خنده گفت که این شیوه را پری داند

چو دم ز بندگی او زنم ز آتش غم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

دلم به ماه تمام از رخت عبارت کرد

هلال گفت و به ابروی تو اشارت کرد

غلام نرگس مستانه توام که نگاه

به تاج حشمت شاه از سر حقارت کرد

رسید از تو به دلخستگان بشارت قتل

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode