چو نقشبند ازل نخل دلربای تو بست
دل شکسته عشاق در هوای تو بست
پی عبادت صاحبدلان دوصد محراب
به جلوه گاه بتان نعل بادپای تو بست
تنت ز بستن بند قبا گرفت آزار
کدام سنگدل آن بند بر قبای تو بست
بشستم از نم مژگان روان چو کلک خیال
به لوح خاطر من صورتی به جای تو بست
فتاد صدگره مشکلم به رشته جان
به هر گره که سر زلف مشکسای تو بست
شدم گدای تو بس تاجدار تخت نشین
که بر میان کمر خدمت گدای تو بست
ز طره پرده مکش پیش رو که دور سپهر
بقای جامی دلخسته در لقای تو بست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق شاعری به معشوق است. شاعر میگوید که در آغاز عشق، دلش را به عشق معشوق بسته و دل عشاق دیگر نیز در آرزوی او شکسته است. او از عبادت صادقانه عاشقان در برابر معشوق و زیباییهای او سخن میگوید و به توصیف درد و رنجی که از بندهای عشق متحمل شده، میپردازد. شاعر به قدرت و زیبایی معشوق اشاره میکند و خودش را به عنوان گدای او معرفی میکند. در انتها، او به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره میکند و میگوید که عشقش مانند جامی پر از احساسات در ارتباط با معشوق باقی مانده است.
هوش مصنوعی: چون که معمار ازلی، زیبایی دلفریب تو را طراحی کرد، دلهای شکستۀ عاشقان نیز در آرزوی تو گرفتار شدند.
هوش مصنوعی: به خاطر عبادت بندگان خاص خدا، دوصد محراب در مکانهایی که بتها قرار دارند، به پای تو سجده کردهاند.
هوش مصنوعی: بدن تو از اینکه لباس را بر روی خود بستی، آسیب دیده است. کاش آن سنگدل که این لباس را بر تن تو انداخت، رنج تو را میدانست.
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک شسته شده و احساساتی مانند خیال در ذهنم نقش بستهاند، بهطوری که به جای تو، تصویری در ذهنم شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: مشکلات و پیچیدگیهای زندگیام، به مانند رشتهای از جانم به هم گره خورده است، و هر گرهی که به زلف زیبای تو مربوط میشود، به من یادآوری میکند که به آنها پیوند دارم.
هوش مصنوعی: من به خدمت تو آمدهام و خود را مانند گدایان دربار میدانم، حتی اگر تو شاهزادهای با تاج و تخت باشی، من با افتخار در خدمت تو هستم و کمربند خدمت را به دور خود بستهام.
هوش مصنوعی: موهای خود را از پیش رو بردار که دور دنیا، جامی دلbroken را در ملاقات تو پر کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
[...]
کسی که دل ز سر زلف مشکسای تو بست
امید جان به لب لعل جانفزای تو بست
غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش
چرا که رخت سفر از وطن برای تو بست
نگر تموج خون خواست نقش بند ازل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.