گنجور

 
جامی

زهی فراق تو چون مرگ هادم اللذات

حیات و دولت وصل تو متحد بالذات

منم فتاده به گرداب غم به دستم ده

کمند زلف کزان باشدم امید نجات

به فسق و زهد قضا برنگردد ای ساقی

بدین ترانه بده می که کل آت آت

چو بیشتر تلف عمر ما ز هشیاریست

بغیر باده چه امکان تلافی مافات

چو خاست هیهیت ای صوفی از نشیمن طبع

به پیشگاه حقیقت رساندت هیهات

زکات حسن ندادی به بوسه زان گریم

اگرچه مانع بارندگیست ترک زکات

ز طعن عابد اصنام جامیا بازآی

چه آفریده اوهام ما چه عزی و لات

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

سپهر شعبده باز از درون پردۀ غیب

لطیفه یی دگر آورد کاهلا صلوات

رسید دختر دیگر مرا و یکباره

ببرد رونق عیش و برفت آب حیات

اگر نتایج صلبم بود برین قانون

[...]

مولانا

ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات

بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات

خیال تو چو درآید به سینه عاشق

درون خانه تن پر شود چراغ حیات

دود به پیش خیالت خیال‌های دگر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات

به چند محنت و خورد آن که خورد آب حیات

حکیم نزاری

گرم زمانه دهد از بلای عشق نجات

در فضول نکوبم دگر به هیچ اوقات

ولی نجاتِ من از عشق کی شود ممکن

گر آسمان چو زمین باز استد از حرکات

مرا نجات بود گر دهد ضلالت نور

[...]

ابن یمین

ترا ز شکر شیرین از آن دمید نبات

که یافت پرورش از آب چشمه سار حیات

اگر نه چشمه حیوان دهان تنگ تو بود

بگوی تا ز چه پوشیده گشت در ظلمات

چو بر کشید قضا نیل حسن بر بقمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه