محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
یگانهای در دل میزند به دست ارادت
که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت
اگر کشاکش زور قضا بود ز دو جانب
میانهٔ من و او نگسلد کمند ارادت
در این ولایت پر شور و فند خانهٔ کنعان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل
ز رهگذار که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
زهی گشوده کمند بلا سلاسل مویت
مهی نبوده بر اوج علا مقابل رویت
خوشم به لطف سگ درگهت که در شب محنت
رهی نموده ز روی وفا به سایل کویت
طرب فزا شده دشت جنون که خاک من آنجا
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد
شب فراق من سخت جان سوخته دل را
سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد
فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد
شکار دوست بت آدمی شکار من آمد
جهان دل و جان میرود به باد که دیگر
جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد
چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
شبی که میفکند بی تو در دلم الم آتش
ز آه من به فلک میرود علم علم آتش
کباب کرده دل صد هزار لیلی و شیرین
لبت که در عرب افکنده شور و در عجم آتش
ز جرم عشق اگر عاشقان روند به دوزخ
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
محل گرمی جولان بزیر سرو بلندش
قیامتست قیامت نشست و خیز سمندش
تصرف از طرف اوست زان که وقت توجه
دراز دستتر از آرزوی ماست کمندش
میانهٔ هوس و حسن بستهاند به موئی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
هزارگونه متاع است ناز را به دکانش
نگاه گوشهٔ چشم از متاعهای گرانش
خطاب خود به من از اهل بزم خواسته پنهان
که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش
هزار نکته بیان میکند به جنبش ابرو
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
ز خاک کوی تو گریان سفر گزیدم و رفتم
ز گریه رخت به غرقاب خون کشیدم ورفتم
قدم به زمین ریخت از دو شیشهٔ دیده
گلاب آن گل حسرت که از تو چیدم و رفتم
ز نخل تفرقه خیزت که داد بر به رقیبان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵
برای نیم نگاهی چو عذر خواه تو گردم
هزار بار به گرد سر نگاه تو گردم
ز انتظار شوم کشته تا نشان خدنگی
ز پر کرشمه نگههای گاه گاه تو گردم
بزن به تیغم و پیش از من هلاک گنه خود
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰
به سینه داغ نهانی که داشتم ز تو دارم
نهان ز خلق لسانی که داشتم ز تو دارم
تو لطفها که به من داشتی فغان که نداری
ولی من آه و فغانی که داشتم ز تو دارم
مکش به طعنه بیدردیم که بر دل غمگین
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸
رسید نغمهای از بادهنوشی تو به گوشم
که چون خُم می و چون نایِ نی به جوشوخروشم
کجاست نرمی و کیفیتی و نشئهٔ عشقی
که مینخورده از آنجا برون بَرَند به دوشم
ز خامکاری تدبیر خود فتاده به خنده
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸
به دوستی خودم میکشی که رای من است این
به خویش دشمنی کردهام سزای من است این
گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم
بلی نتیجهٔ عهد تو و وفای من است این
به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶
شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهٔ تو
که تا سحر به خیال تو میکنم گله تو
به دفع کردن غیر از درت غریب مهمی
میان سعی من افتاده و مساهلهٔ تو
نظر در آینه داری و اضطراب نداری
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴
رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی
زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی
چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت
بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی
پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد
[...]