گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

به جز به روی تو کآن طره‌ای سیاه بر‌آید

کسی ندیده که عقرب به برج ماه برآید

جریده بر صف مژگان او چه می‌زنی ای دل

گمان مبر که سواری به یک سپاه برآید

متاع حسن ز کف رایگان مده که شود گم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

بهل که روی تو از عنبرین نقاب برآید

که کس گمان نکند در شب آفتاب برآید

مگو به شیوه چو رخ زلف دلبری نتواند

که کار جلوه طاوس از این غراب برآید

ز رشک آنکه مبادا لبی زمین تو بوسد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

نریخت ساقی چشم تو ساغری به گلویم

جز آنکه خون شد و از جام دیده ریخت به رویم

تو شاد از آنکه به جورم زپافکندی و من خوش

بدین که قوت رفتن نماند از آن سر کویم

رقیب گفت سگت گفته تا برنجم و من خوش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چه شد که خانه به غیر از شرابخانه ندارم

در این دیار غریبم غریب و خانه ندارم

زمانه مسکنتم داد و خوشدلم که به کویش

پی گدائی از این خوبتر بهانه ندارم

قیاس کن ز دل پاره پاره ضرب خدنگش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم

فدای چشمِ تو ساقی به‌هوش باش که مستم

کنم مصالحه یکسر به صالحان می کوثر

به شرطِ آنکه نگیرند این پیاله ز دستم

ز سنگِ حادثه تا ساغرم درست بماند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

شبان تیره که از تاب زلف یار بنالم

به خویش پیچم و همچون گزیده مار بنالم

نه آن گلی که به چشم و دلم ز مهر ببخشی

اگر سحاب بگریم اگر هزار بنالم

شبی سیاه و در او ساز رعد بینی و باران

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چه بارهاست به دوش از سبوی باده فروشم

که بار منت سجاده بر گرفت ز دوشم

صلاح و تقوی و پرهیز و عقل و دانش و هوشم

به جرعه ای تو بخر زاهدم اگر نفروشم

به زلف و کاکلم ای خواجه گر سری است ببخشا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

جدا ز لعل تو هر جام لعل گون که کشیدم

گذر نکرده ز لب خون شد و ز دیده چکیدم

نشان هنوز ز ابرو نبود و نام مژگان

که من به بال خدنگ تو ز آشیانه پریدم

نصیب دوست نگردد مباد روزی دشمن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

کدام باده ز مینای دهر شد به گلویم

که خون نگشت و زمژگان فرو نریخت برویم

ز میر میکده تا کی کنم تحمل خواری

نماند نیروی طاقت مگر ز آهن و رویم

بگشت شیمه و خوی مصاحبان موافق

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

روم به جلد سگ پاسبان که گاه به گاهی

مگر به مغلطه یابم بر آستان تو راهی

به وحشتی است دل از خیل غمزه در خم زلفش

که بی دلی شب تاریک بر خورد به سیاهی

رخ تو ماه شمردم دل تو سنگ و چو دیدم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

دل از خیال زنخدانت اوفتاد به راهی

که اولین قدمم باید اوفتاد به چاهی

چو آورد ببر لب، کمند زلف معقرب

فسون گری است تو گوئی گرفته مار سیاهی

نیاز ما اگر این است و بی نیازی خوبان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

بگیر گوشه جام ار حریف عیش مدامی

که دور از خم گردون نمود گوشه جامی

به طاق ابروی ماهی بنوش جام هلالی

چه مانده چشم به راه هلال عید صیامی

جهان زنکهت پیمانه مست و واعظ مسکین

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳

 

اگر به ساغر می ماند آفتاب قیامت

رحیل تشنه کوثر بدل شود به اقامت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲۳ - به اسمعیل هنر نگاشته

 

ز روزگار بنالید می به مردم ازین پس

بر آن سرم که ز مردم به روزگار بنالم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۵ - به دوستی نوشته

 

مکش مرا که ترا خلق می کنند ملامت

وگرنه منکه نباشم سر تو باد سلامت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۰ - به دوستی نوشته شد

 

چه رنگ بازم که آگه شود دل تو ز دردم

گواهی ار ندهد اشک سرخ و گونه زردم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۰ - به میرزا اسمعیل هنر نگاشته

 

ز روزگار بنالیدمی به مردم ازین پس

بر آن سرم که ز مردم به روزگار بنالم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۷ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

 

گمان رفتن جان شد مرا یقین که تو رفتی

نعوذ بالله اگر جان رود چنین که تو رفتی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۵ - از قول مادر جلال الدین میرزا به فخرالدوله نگاشته

 

گمان رفتن جان شد مرا یقین که تو رفتی

نعوذ بالله اگر جان رود چنین که تو رفتی

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode