گنجور

 
یغمای جندقی

سر نامه بنام آن خداوند

که دل ها را به دل ها داده پیوند

اسیری کز غمت جان می فشاند

به عز عرض عالی می رساند

که حیران آن سنگینم، اگر قابل آنم که در خیل غلامان باشم چرا به مقدم شریفم سرافراز نمی فرمائی و گرهی که از زلف دلاویزت در جان پریشانم افتاده از لعل روان بخش خود نمی گشائی؟ عذر منزل امن و مکان خلوت کدام است این خود پیداست که هر کرا یاری چون تو در مجلس است و دلارامی چون تو مونس، احدی را راه عبور ندهد و پادشه تا پاسابان را بار حضور نبخشد، بیت:

در سرانگشایم چو با تو می نوشم

اگر فرشته رحمت ز آسمان آید

و اگر این اهار مرحمت که هنوز همه حکایت است و رسول و کتابت مراد آن است که زندگانی در رنج دلنگرانی گذارم، به امید ملاقات موهومی روز و هفته و ماه و سال شمارم گناهی غیر مغفور است و جهدی غیر مشکور، بیت:

چهره منما یا مکن منعم ز دیدن کی رواست

تشنه کامی را نمودن آب و کردن منبع آب

کشتن و سوختن چون من فقیری نیک خواه و اسیری بی گناه شما را چه سود خواهد داشت و کدام بهبود خواهد کرد؟ بیت:

مکش مرا که ترا خلق می کنند ملامت

وگرنه منکه نباشم سر تو باد سلامت

استدعا از لطف بنده نوازت آن است که پیش از آنکه باد حسرت و حرمان غبارم از آستان ارادت باز پردازد سایه بر این خاک افکنی اگر سر موئی و هوائی پرده دری دیدی، کشتنی سوختنی باشم و گردن زدنی. باقی فدایت.

 
sunny dark_mode