یوسف از راستی رسید به تخت

راستی کن، که راست گردد بخت

این رباطیست پر ز حجره و رخت

از پس و پیش چند منزل سخت

زانکه طالب پس از ریاضت سخت

که برون آورد ز خلوت رخت

درم نقد را ببندد سخت

پیش نابالغان نهد دوسه رخت

هر یکی از شهان بوقت شکار

صید دیگر کند بقوت بخت

شاه یحیی چو عزم صید کند

شهریاران رباید از سر تخت

باد پاینده تا جهان گیرد

[...]

ظلم ازین کارگه ببندد رخت

کار بر اهل ظلم گردد سخت

هر سه بسته کمر به خدمت سخت

پیش هر یک ستاده دولت و بخت

گفته یزدان عذاب آن را سخت

به جهنم کشید خواهد رخت

باغ را، باغبان چو بندد سخت

نبرد هیچ کس گلی ز درخت

وه که شیرین سوی مشکو برد رخت

ماند فرهاد حزین شور بخت

بر سرو تن، پوست چو کیمخت سخت

خود نخواهند و زره،بلکه رخت

گشته کنون چون بتودمساز بخت

رو سوی حمام و بدل ساز رخت

کیست کو بر زمین فرازد تخت

کآخرش هم زمین نگیرد سخت

ور بود خود نعوذباللّه دخت

کار خام آمد و تمام نه پخت

تا محمد علی شه قاجار

صاحب تاج گشت و غاصب تخت

سیل کین کند از عمارت داد

پایه استوار و ریشه سخت

نه سرا ماند در جهان نه وثاق

[...]

داشت ریشی دراز و شاخی سخت

ریش چون سبزه شاخ همچو درخت

راه پرپیچ بود و درهم و سخت

نه گیاه و نه سبزه و نه درخت

شکرلله که باز شاهد بخت

کرد در پیکر از جوانی رخت

آن شنیدم که «‌هایم‌» بدبخت

مبتلا شد بدین شکنجهٔ سخت