گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵

 

همه از عشق زندگانی خویش

دوست می داشتم جوانی را

پیری آمد و زو بتر به جهان

دشمنی نیست زندگانی را

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

ننویسی جواب نامه من

نامه من نیرزدت به جواب

ای عجب فضل تو روا دارد

کز لب تشنه بار گیرد آب

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸

 

غم امروز جان من فرسود

غم فردا تن مرا بگداخت

کار امروز من چو ساخته نیست

کار فردا چگونه خواهم ساخت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹

 

پیش پیری دلم حکایت کرد

کز جوانی مرا چه بود بگفت

چون مرا در ره گناه کشید

نامه من سیاه کرد و برفت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱

 

حق ببین و بگو به چشم و زبان

تا به صحرای دین رسی ز نهفت

کور نادان که حق نخواهد دید

گنگ نادان که حق نیارد گفت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵

 

قدر مردم سفر پدید کند

خانه خویش مرد را بند است

تا به سنگ اندرون بود گوهر

کس چه داند که قیمتش چنداست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶

 

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹

 

خبرت خفته می دهد دربان

گر نخفتی خلاف گفتن چیست

ور زاصحاب فیلی اندر فعل

خواب اصحاب کهف گفتن چیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷

 

هر زمان این زمانه توسن

عیش بر من به ناخوشی دارد

فلک بر کشیده هر نفسی

مر مرا در کشاکشی دارد

آن سواری که زیر زین هر شب

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸

 

تکیه بر اعتقاد باید کرد

بر خدا اعتقاد باید کرد

گرچه ایزد دهد هدایت دین

بنده را اجتهاد باید کرد

این جهان را مرید بسیاراست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰

 

ای دریغا که عهد برنایی

عهد بشکست و جاودانه نماند

از زمانه غرض جوانی بود

لیکن از گردش زمانه نماند

آب معشوق را زمانه بریخت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲

 

قرب یک ماه شد که در شب روز

چشم من ماه و آفتاب ندید

اندر آن خانه ام که در همه عمر

هیچ جغدی چنان خراب ندید

ز آتش دل کباب شد جگرم

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹

 

دوستانی که مر مرا بودند

همه در زیر خاک، خاک شدند

دست من بی عطا از آن مانده ست

که همه معطیان هلاک شدند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۱

 

آدمی از برای لذت خویش

زندگانی دراز می خواهد

لیکن آن کس که زندگانی داد

داده خویش باز می خواهد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵

 

به هنر فخر کن مکن به گهر

نه همه فخر از آب و گل باشد

زنده ای کو به مرده فخر کند

نه همانا که زنده دل باشد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۹

 

ای کریمان بلح و ممدوحان

جودتان زفتی از زمانه ببرد

مدحتان گفتم و عطا دادید

نجمی راوی از میانه ببرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۰

 

ای دو چشم اجل به تو نگران

چند خندی زگریه دگران

لقب تو چه سود صدر اجل

چون اجل هست سوی تو نگران

اجل از تو کران نخواهد کرد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۵

 

در جهان تا کریم و مکرم بود

از مدیحم تهی نبود دهان

دهن من تهی از آن مانده ست

کز کریمان تهی شده ست جهان

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۸

 

ثقه الدین دراز بادت عمر

کوتهی را به رنج من ره کن

عمر شکر ار دراز می خواهی

به عطا عمر وعده کوته کن

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹

 

نیست با بار و برگ شاخ بقا

شاخ را بار و برگ بایستی

تا برستی ز مرگ عمر عزیز

مرگ را نیز مرگ بایستی

ادیب صابر
 
 
۱
۲
sunny dark_mode