گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

نیک بدعهد گشت یار این بار

سخت سست است شکل کار این بار

یار بد در کنار هر باری

غم یارست در کنار این بار

از قراری که داشت با او دل

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

پرده از لعل بر شکر بستی

چنبر از مشگ بر قمر بستی

هر کرا خون به غمزه بگشادی

رگ جانش به گلشکر بستی

موی کردی مرا ز عشق و چو مور

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

چون تو از غم ندیده ای خواری

از غم ما کجا خبر داری؟

خفته ای خوش چو بخت من همه شب

تو چه دانی ز رنج بیداری؟

فارغی نیک دانم از کارم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گره مشگ بر سمن چه زنی؟

لشکر زنگ بر ختن چه زنی؟

چون تو گویی که جان نفس نزنم

من چو گویم که بوسه تن چه زنی؟

چون ز لعل تو بوسه از طلبم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

ای به حسن آفت جهان که تویی

که شناسد ترا چنان که تویی؟

همه عالم بتان عشوه دهند

نه ازین دست دلستان که تویی

از تو دور اوفتاده ام عجب است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode