گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۲

 

دل اگر شیفته موجه ساغر گردد

رویش از قبله ابروی بتان برگردد

دست خورده است قدح گر همه جمشید بود

خانه زاد است گر آیینه سکندر گردد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۳

 

دل اگر صیقلی اشک دمادم گردد

سینه آیینه یکرنگی عالم گردد

بس که نازک شده از تربیت خوی کسی

گل باغ دل ما زخمی شبنم گردد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۴

 

تا کی از عکس تو آیینه گلستان گردد

سوی عاشق نظری تا همه تن جان گردد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۷

 

عیشم از دولت بیدار اثرها دارد

شبم از گردش پیمانه سحرها دارد

همچو گوهر نظر از پاکی دل یافته ایم

اشک ما در جگر سنگ اثرها دارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۸

 

در صف زنده دلان عزت دیگر دارد

هر که چون شیشه دعای قدح از بر دارد

دید تا چشم تو دانست که روزش سیه است

چشم عاشق خبر از گردش اختر دارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۱

 

گرد جولان تو را گل به جبین بر دارد

هر چه بارد ز هوا ابر زمین بر دارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۸

 

مهر کوته نظران خصمی دیرین دارد

صافی باطنشان آینه کین دارد

شرم بسیار و سبکروحی سرشار خوش است

ستم است آنکه نه شوخ است و نه تمکین دارد

دوستان گاه ز هم از نگهی می رنجند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳۴

 

عالم از گریه من بزم شرابی دارد

گل حیرانی بسیار گلابی دارد

نکند فیض ادب رنج خموشی ضایع

هر سؤالی که نکردیم جوابی دارد

اجر ناکامی از اندازه حسرت بیش است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۶

 

بس که بیگانگی از خاطر آن گل گذرد

تا خیالش ز دل ما به تغافل گذرد

نتوان داشت به زنجیر در آن انجمنم

که بجز حرف پریشانی کاکل گذرد

غیر کاکل به سر او نشنیده است کسی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۱

 

آتش عشق نه تنها دل و دین می سوزد

گر فتد سایه عشق به زمین می سوزد

فکر شبگیر سر کوی تو دارد در سر

پیک آهم نفسم از بهر همین می سوزد

سینه صافی است مرا صیقل آیینه اسیر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۰

 

یکدلم گرچه پریشان نظرم ساخته اند

گوشه گیرم که چنین در به درم ساخته اند

از نفس ماندم و پرواز به دادم نرسید

مگر از پرده دل بال و پرم ساخته اند

تا در آیینه دیگر نشناسم خود را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷۵

 

آشنایی نه چراغی است که خاموش شود

دوستی نیست جناغی که فراموش شود

چون مست باده ستم آن سنگدل شود

ترسم ز صبر جورکشان منفعل شود

آباد خانه دلم از گرد کلفت است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷۷

 

عشق یک پرده از آن عاشق پر نور شود

تا به چشم بد اگر کس نگرد کور شود

حلقه دام گرفتاری ما آزادی است

سایه سرو مباد از سر ما دور شود

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۵

 

از تمنای تو سرگرم تمنای خودم

می کنم یاد تو و محو تماشای خودم

با خیالت جای غم در سینه خالی می کنم

منفعل دارد تصرفهای بیجای خودم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۷

 

خنده شیشه رساند زغم آواز به من

راز گوید ز جنون سلسله ساز به من

بس که دیوانگی از چشم تو دیده است دلم

می فروشد ز خیال نگهت ناز به من

هرگز آن چشم سیه گرم نبیند سویم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۱

 

سرو بر خویش ببالد که تو رعنا شده ای

گل بنازد که تو گلزار تماشا شده ای

تا ز بیرحمی تنها ندهی داد ستم

گاه بیگانه گهی رام دل ما شده ای

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode