گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

ای بت پسته دهن وقت تو چون نامت خوش

عیش تلخ من ازآن چشم چو بادامت خوش

بگل روی خود ایام مرا خوش کردی

باد چون موسم گل جمله ایامت خوش

می کنم ناله زعشق تو چو بلبل که مرا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

تا چه معنیست در آن روی جهان آرایش

که دلم برد بدان صورت جان افزایش

چون جهان سربسر آرایش از آن رو دارد

بچه آراسته شد روی جهان آرایش

بر خود این جامه چو دراعه غنچه بدرم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

یار بر من در فشاند از لؤلوی مکنون خویش

طالعم مسعود کرد از طلعت میمون خویش

زآن نگار خوش نمک دیگ دل ما جوش کرد

کآتشی در ما فگند از روی آذرگون خویش

گفت رو از خط ما تعویذ جان کن زآنکه نیست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

ای که در باغ جمالست رخ تو چون گل

گل تو در سخن آورد مرا چون بلبل

گر ببستان نگری ور بگلستان گذری

باد بر خاک نهد پیش تو رخساره گل

نیست با عز تو در کوی تو درویشی عار

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

باغ را گرچه برخ کرد بهشت آیین گل

همچو روی تو نباشد برخ رنگین گل

باغ در جلوه و بلبل (شده) صاحب تمکین

حال دیگر شده چون آمده در تلوین گل

چند گویم سخن باغ که همچون خارست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

مدتی شد که من از عشق تو سودا دارم

غم و اندوه تو را در دل و جان جا دارم

یوسف مصر ملاحت شدی ای جان عزیز

ور نه من با تو چرا مهر زلیخا دارم

گوئیم دست بدار از خود و در ما پیوند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

گر کسی را حسد آید که تو را می‌نگرم

من نه در روی تو، در صنع خدا می‌نگرم

من از آن توام و هر چه مرا هست تو راست

روشنست اینکه به چشم تو تو را می‌نگرم

خصم گوید که روا نیست نظر در رویش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم

لطف کن تا من دلداده به دلدار رسم

او ز من بنده به این دیدهٔ خونبار رسد

من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم

عندلیبم ز چمن دور زبانم بستست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

آن توانگر بمعالی که منش درویشم

کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم

گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد

بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم

من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

ما گدای در جانان نه برای نانیم

دل بدادیم وبجان در طلب جانانیم

پای ما بیخ فرو برده بخاک در دوست

چون درخت ازچه بهر باد سری جنبانیم

روز وشب در طلب دایره جمعیت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم

گل بخندی زمانی بتماشا نرویم

مادرین کوی مقیمیم چو اصحاب الکهف

گر کسی سنگ زند همچو سگ از جا نرویم

کوی معشوق و در دوست بهست از همه جای

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

ای گلستان شکفته بنسیم وباران

همچو غنچه چه کنی روی نهان از یاران

عاشقان گر بخزان از تو بهاری خواهند

بدو رخسار ودو چشم از تو گل از ما باران

طالب سایه تو جمله خورشید رخان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

با سر زلف تو صعبست مسلمان بودن

با رخت خود نتوان بسته ایمان بودن

من چو اندر سر گیسوی تو بستم دل خویش

پس مرا چاره نباشد زپریشان بودن

گل چو اندام تو می خواست که باشد بنگر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

بخت و اقبال خوهی خدمت درویشان کن

پادشاهی طلبی بندگی ایشان کن

دامن زنده دلان گیر و از آن پس چو مسیح

بنفس در بدن مرده اثر چون جان کن

لشکر دل بکش و ملک سلیمانی را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

ای شکرلب نظری سوی من مسکین کن

ترک یک بوسه بگو کام مرا شیرین کن

دهن و قند لبت پستهٔ شکّر مغز است

تو از آن پسته مرا طوطی شکّرچین کن

نرگس مست بگردان دل و جان بر هم زن

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

من چو از جان شده ام عاشق آن روی نکو

آخراین عشق مرا با تو سبب چیست بگو

از خودم بوی تو می آید واین نیست عجب

هرچه را با گل وبا مشک نهی گیرد بو

من چو با روی تو همچون مگسم با شکر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

عاشقم بر تو و بر صورت جان پرور تو

من ازین معنی کردم دل و جان در سر تو

همچو بازان نخورم گوشت ز دست شاهان

استخوان می طلبم همچو سگان از در تو

ای علم کرده ز خورشید سپاه حسنت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

خط نورست بر آن تخته پیشانی تو

مه شعاعیست از آن چهره نورانی تو

شبم از روی چو خورشید تو چون روشن شد

ماه را مطلع اگر نیست ز پیشانی تو

ای توانگر که چو درویش گدایی کردند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

ای صبا قصه عشاق بر یار بگو

خبری از من دل داده بدلدار بگو

از رسانیدن پیغام رهی عار مدار

بگلستان چو درآیی سخن خار بگو

چون بحضرت رسی امسال بدان راحت جان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

 

ای نکو رو مشو از اهل نظر پوشیده

آشکارا شو ودر ما منگر پوشیده

ای که در جلوه گه حسن تو چون طاوسی

دیگران پای سیاهند بپر پوشیده

سالها از پس هرپرده بچشمی کور است

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode