گنجور

 
سیف فرغانی

ای شکرلب نظری سوی من مسکین کن

ترک یک بوسه بگو کام مرا شیرین کن

دهن و قند لبت پستهٔ شکّر مغز است

تو از آن پسته مرا طوطی شکّرچین کن

نرگس مست بگردان دل و جان بر هم زن

سنبل جعد بیفشان و جهان مشکین کن

زآن تنی کز سمن و یاسمنش عار آید

دم به دم پیرهنی پر ز گل و نسرین کن

تو ز کار دگران هیچ نمی‌پردازی

تا بگویم که نگاهی به منِ غمگین کن

همه ذرات جهان از تو مدد می‌خواهند

آفتابا نظری سوی من مسکین کن

عالمی بیذق نطع هوس وصل تواند

آخر ای شاه رخ خود سوی این فرزین کن

با تو در هر ندبم دست عمل جان بازیست

ببری یا ببرم؟ عاقبتم تعیین کن

نخوهم دیدن خود آرزویم دیدن تست

روی چون آینه بنما و مرا خودبین کن

آستان در تو خواستم از دولت کفت

تا برو سر نهم ای بخت مرا تمکین کن

گفت هیهات که آن خوابگه شیران است

آن به تو کی رسد از خاک چو سگ بالین کن

از پی فاتحه وصل دعایی گفتم

تا برین ختم شود فاتحه را آمین کن

سیف فرغانی شوریده شد از دیدن تو

تو به شیرین لب خود شور ورا تسکین کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

گفتم ای ترک نظر سوی من غمگین کن

رحمتی بر من محنت زده مسکین کن

عشق من بی لب شیرین تو تلخ است چو زهر

به یکی بوسه همه زهر مرا شیرین کن

ای دل من شده از آتش هجران تو گرم

[...]

سعدی

صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تو را

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان می‌گذرد موذی را

سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن

اهلی شیرازی

وقت مرگ از سخنی درد مرا تسکین کن

تلخی زهر اجل در دل من شیرین کن

من نگویم که مرا عشوه وصل تو دواست

تو بهر شیوه که خواهی دل من تسکین کن

سیرت از غمزه دیدار نشاید دیدن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه