صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح ساقی کوثر حیدرصفدر حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
همچو جام جمت ار آینه رخشان گردد
صد سکندر بدرت حاجب و دربان گردد
تونه این آب و گلی بلکه همه جان و دلی
آندو چون محو شود ایندو نمایان گردد
گنج در خانه نهان داری وز آن بیخبری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح امام بر حق ولی مطلق حضرت علیابن ابیطالب علیهالسلام
هیچ دانی که جوانمرد و هنرور باشد؟
آنکه غمخوار و مددکار برادر باشد
نه تو انگر بود آنکس که بود حافظ مال
کانکه بخشنده مال است تو انگر باشد
ترک احسان مکن از نقص تمکن ز نهار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در مدح حلال مشکلات اسدالله الغالب
کرده خوش جمع بهم چشم تو با بیماری
مستی و شوخی و فتانی و مردم داری
چون نمیرم چو تو آیی که ز خجلت ببرت
جان شود آب ز بی قدری و بیمقداری
حاصل من بهمه عمر شبی خواب تو بود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید مولود کننده خیبر حیدر صفدر علی علیهالسلام
ساقیا خیز که هنگام نشاط و طربست
خاصه امروز که خود عیش و طرب را سببست
فارغ از عیش در اینروز نشستن عجبست
هر کجا عاشق زاریست خلاص از تعبست
زلف یارش بکف و جام شرابش بلب است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در تهنیت عید مولود - که قرین شد با جمعه و عید نوروز عجم در ماه شعبان ۱۳۴۲ هجری قمری
ساقیا خیز در این عید مبارک مقدم
جمع اسباب طربساز که شد جمع بهم
مولد مهدی و آدینه و نوروز عجم
تا در این روز مبادا ره دل جوید غم
باده بایست همی خورد و جز این نیست صلاح
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۸ - فیالنصیحه
ایکه سرگرم باندوختن سیم و زری
سیم و ز توشه ره نیست عجب بیخبری
خصم جان تو بود اینکه تو دولت شمری
آن نه دولت که بصد حسرت از آن درگذری
دولت آنستکه در گور بهمره ببری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲۵ - أیضاً تضمین غزل خواجه حافظ علیهالرحمه
ای نشسته بغلط یاد ز استاده کنی
بایدت هم نظری جانب افتاده کنی
چند و ناکی گله از قسم فرستاده کنی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲۶ - تضمین غزل خواجه حافظ علیهالرحمه
این چه غوغاست که در ملک بشر میبینم
عالمی را همه پرخوفوخطر میبینم
همه را کینهبهدل، فتنهبهسر میبینم
این چه شور است که در دور قمر میبینم
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
تا بود زلف تو اسباب پریشانی ما
رو به سامان ننهد بی سرو سامانی ما
نه تو رحم آوری و نی اجل آید ما را
از دل سخت تو فریاد و گران جانی ما
دید هرکس رخ تو واله و حیران تو شد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
موشکافی به جهان گرچه بود پیشهٔ ما
به میان تو نبرده است ره اندیشهٔ ما
ما که داریم به عشق تو عنان تا چه کند
دل چون سنگ تو با این دل چون شیشهٔ ما
هر کسی را هنری پیشه و کاری در پیش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
شکرلله که شده جای تو اندر دل ما
بعد از این هیچ نباشد به میان حایل ما
فخر ما خاک نشینان به ملایک این بس
که زدی خیمه تو ای شاه در آب و گل ما
هر کسی حاصلی از عمر جهان دارد و نیست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ای قوی پنجه که بازوی تواناست ترا
دست گیر از ضعفا پای چو برجاست ترا
کن مهیا ز وفا خواستهٔ محرومان
ای که ناخواسته هرچیز مهیاست ترا
جرعهٔی هم بحریفان تهی کاسه ببخش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
دل بدست آر دلا کعبهٔ مقصود دل است
حرم محترم حضر معبود دل است
نیست در دسترست گر حرم و دیر و کنشت
رو بدل کن که تو را قبله موجود دل است
ای که ار اختر مسعود سعادت طلبی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
آنکه مانند تواش یار دل آزاری هست
چون منش دیده خون بار و دل زاری هست
نازم آن چشم فریبنده بیمار تو را
که بهر گوشه ز هجرش دل بیماری هست
دورم از خود کنی و شادم از اینرو که شود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست
وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست
چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش
چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست
از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
گرچه در پیش نظر قطره قرین بایم نیست
لیک در اصل یم و قطره جدا از هم نیست
آدمی گنج الهی است که در بحر وجود
گوهری نیست که در آب و گل آدم نیست
پی باسرار دل کس نتوان برد بلی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
آدمی را ز شرف تاج کرامت بسر است
حیف و صد حیف که بیچاره ز خود بیخبر است
بنگر انسان و مقامش که بود محرم راز
خلوتی را که فلک حلقه بیرون در است
هست انسان بمثل آینهٔی در بر دوست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
شرح حال من و زلف تو که در گلشن گفت
که چو حال من و چون زلف تو سنبل آشفت
دوش کردی چو به آهم تو تبسم گفتم
مژده ایدل که بباد سحری غنچه شگفت
باختم جان بتو ای ابروی جانان و هنوز
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
غم چندی بدل زار بغم مدغم ماست
ساقیا باده بیاور که دوای غم ماست
خم زلف تو مگر جای غریبان باشد
که در آن حلقه قرار دل بی همدم ماست
گر نیی کعبه چرا دل چو حجر داری سخت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
دلبرانرا همه سخت است دل و پیمان سست
یا که ای سنگدل این قاعده در مذهب تست
هیچ پیکان ز کمانخانهٔ ابروت نجست
تا که اول دل زاری هدف خویش نجست
که سر خوان غم عشق تو ایدوست نشست
[...]