ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٩ - ایضاً له در مدح تاج الدین علی
آنکه دست و دل او مظهر جود و کرم است
وانکه در داد و دهش صد چو فریدون و جم است
قدوه و قبله شاهان جهان خواجه علی
یاور ملک عرب داور ملک عجم است
و آنکه تیغش بگه رزم ز خون دل خصم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢۵ - قصیده
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣۴ - ایضاً قصیده در مدح شاه ابونصر
یا رب این نکهت جانپرور مشک ختن است
یا دم غالیه زلف دلارام من است
نفس روح فزا میدمد از طرف چمن
یا صبا لخلخه جنبان گل و یاسمن است
این چه باد است که برخاست بفراشی باغ
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣٨ - قصیده فی النصیحه
ایها الناس دل از کار جهان برگیرید
رستگاری طلبید و ره داور گیرید
تا چو پروانه درآئید بنور از ظلمات
هر زمان شمع صفت سوز دل از سر گیرید
چهره در بوته اخلاص بکردار خلاص
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴١ - ایضاً له
آن پریچهره که صد عاشق زارش باشد
همچو من بسته بهر موی هزارش باشد
آتشی در دل من قهر تو افروخت چنانک
شعله صاعقه برقی ز شرارش باشد
سرگلزار ندارم نکنم میل بگل
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴٩ - قصیده
خبری سوی نگارم بخراسان که برد
قصه ذره بدرگاه خور آسان که برد
بسوی یوسف مصری که چو جانست عزیز
خبر سوخته کوره کنعان که برد
قصه من که تواند که بر او برخواند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶٨ - قصیده
یارب این نکهت عنبر ز کجا میآید
گر نه از صحن چمن باد صبا میآید
معتدل گشت هوا وز اثرش عالم پیر
خوشتر و تازهتر از عهد صبیٰ میآید
گل به صد غَنج رخ از غنچه برون میآرد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶٩ - ایضاً له
یا رب از من خبری سوی خراسان که برد
قصه درد دل من سوی درمان که برد
سخن ذره که گوید بر خورشید فلک
ناله بلبل شیدا بگلستان که برد
کس ندانم که رساند بر جانان سخنم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٧٩ - وله ایضاً قصیده در مدح تاج الدین علی سربداری
دوش بی هیچ خبر کوکبه باد سحر
بر در حجره من کرد بصدلطف گذر
حلقه بر در زد و چون باز گشادند درش
اندر آمد ز در و غم ز دلم رفت بدر
دم بر افتاده و سر تا قدمش گرد آلود
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩۵ - وله ایضاً
روز نوروز و می اندر قدح و ما هشیار
راستی هست برینکار خرد را انکار
باز در بزم چمن نرگس سرمست نهاد
بر سر تبسی ء سیمین قدح زر عیار
بار دیگر بتماشا شه خوبان چمن
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠٨ - وله ایضاً فی المدح خواجه نظام الدین یحیی
از افق ماه نو عید بفیروز فال
چهره بنمود و جهان کرد منور بجمال
تا ابد طلعت میمونش مبارک بادا
بر سر افراز نکو سیرت پاکیزه خصال
خسرو روی زمین داور و دارای زمان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١١۴ - وله ایضاً
این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کآن بحقیقت سقرست آزادم
این نه خوابیست که می بینم اگر پنداری
کز پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
گر چه بیداد فلک بود ولی شکربرآنک
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١١٨ - وله ایضاً در مدح خواجه علاءالدین هندو
روز جشن عربست ای مه خوبان عجم
وقت شادیست مباش از غم ایام دژم
می خور اندوه و غم گیتی بد عهد مخور
که کرا می نکند گیتی بد عهد بغم
بعد ازین رایت عیش و طرب افراخته دار
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۶٢ - وله
از من ای باد صبا لطف بود گر سحری
ببر خسرو آفاق رسانی خبری
قدوه اهل کرم یونس طاهر نسب آنک
بحر و کان را نبود با دل و دستش خطری
آن عطا پاش که همتاش بصحرای وجود
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
آمدم بار دگر بر سر پیمان شما
که ندارم پس ازین طاقت هجران شما
بر سرم افسر شاهی نبود خوشتر از آنک
دست و پا بسته بزنجیر بزندان شما
چون دوات ار چکد از دیده من خون سیاه
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
تا بر آنقامت و بالا نظر افتاد مرا
بس ملولست دل از سرو و زشمشاد مرا
در هوای لب شیرین تو ایخسرو حسن
شد بتلخی ز بدن روح چو فرهاد مرا
تا رقم بربقم از نیل صبوحی زده ئی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
خرم آن کوی که منزلگه یارست آنجا
روز پیروز کسیراست که بارست آنجا
عارضش لاله سیراب و قدش سرو سهی است
بر سر سرو سهی لاله ببارست آنجا
هر خم از چین سر زلف گره بر گرهش
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
زلف مشکین تو سرمایه سوداست مرا
لعل شیرین تو شور دل شیداست مرا
بی تو با خود نیم ای دوست ولیکن چه کنم
هست دشمن ز پس و پیش و چپ و راست مرا
دست من کوته و بالای تو سرویست بلند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
شمع رخسار تو شیرین پسرا سوخت مرا
جرم ناکرده چو پروانه چرا سوخت مرا
دل خرید از لب شیرینت بجانی شکری
شاکرم گر چه درین بیع و شرا سوخت مرا
با تو گفتم ز تف عشق بنرمی سخنی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش
وینزمان سود بود این دل سودائی را
دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست
[...]