گنجور

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۰ - حق رأی

 

جان بابا، هرشب این دیوانه‌دل

با من شوریده‌سر در گفت‌وگوست

کز چه دارد، مرد عامی حق رأی

لیک زن با صد هنر محروم از اوست

مرد و زن را در طبیعت فرق نیست

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۳ - سوارکاران

 

آن شنیدستم که در میدان «کورس»

بانوان چابک‌سواری می‌کنند

گرد میدان از سحر تا شامگاه

پویه، چون باد بهاری می‌کنند

تا فرا آید زمان امتحان

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۴ - پشیمانی

 

دل تو را دادم چو دیدم روی تو

کز همه خوبان پسندیدم تو را

دل‌فریبان جهان را یک به یک

دیدم و از جمله بگزیدم تو را

گر جفا راندی نکردم شکوه‌ای

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۴ - نیش و نوش

 

چون مساعد نیست ساعد بهر نفط

حمله از هر سو به ساعد می‌شود

بهر یک (میم) این همه غوغا ز چیست

ساعد از حرفی مساعد می‌شود

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode