جان بابا، هرشب این دیوانهدل
با من شوریدهسر در گفتوگوست
کز چه دارد، مرد عامی حق رأی
لیک زن با صد هنر محروم از اوست
مرد و زن را در طبیعت فرق نیست
فرقشان در علم و فضل و خلق و خوست
مرد نادان در شمار چارپاست
مغز خالی کمبهاتر از کدوست
بانوی عالم به از بیمایه مرد
«دشمن دانا به از نادان دوست»
خار و خس را، چون در این گلشن بهاست
گل چرا بیقدر با صد رنگ و بوست
از چه حق رأی دادن نیستش
آن که، جان را گر بگیرد حق اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بررسی نابرابریها در جامعهی مردان و زنان میپردازد. او بیان میکند که زنها به دلیل عدم دسترسی به حقوقی مانند حق رأی، از مردان محرومند، حتی اگر دارای استعداد و توانمندیهای زیادی باشند. شاعر تأکید میکند که در اصل، مرد و زن هیچ تفاوتی از نظر طبیعت ندارند و تفاوتها تنها در علم، فضیلت و اخلاق است. او همچنین بیان میکند که مردان نادان به اندازهی حیوانات ارزش دارند و از یک زن با دانش و بصیرت، بیشتر باید تقدیر شود. در پایان، شاعر به حق رأی اشاره میکند و میگوید کسی که حق زندگی و جان به دیگران میدهد، باید حقوقی مانند حق رأی را داشته باشد.
هوش مصنوعی: عزیزم، هر شب این عاشق مجنون با من در حال گفتگوست.
هوش مصنوعی: مردان عادی ممکن است حق رأی داشته باشند، اما زنان با وجود داشتن استعدادها و هنرخای زیادی، از این حق محروم هستند.
هوش مصنوعی: در طبیعت، مرد و زن از نظر ذات و وجود تفاوتی ندارند؛ تفاوتهای آنها در دانش، فضیلت و رفتارشان است.
هوش مصنوعی: انسان نادان به اندازهی یک حیوان بیفایده است و مغز خالی او ارزشش کمتر از یک کدو است.
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان با یک دشمن عاقل و آگاه در ارتباط باشد تا با یک دوست نادان و بیتجربه. در واقع، دانایی و آگاهی اهمیت بیشتری دارد تا تنها دوستی بدون شناخت و درک.
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا، حتی خار و علف هم ارزش و بهایی دارند، پس چرا باید گل با این همه زیبایی و عطر کمارزش به نظر برسد؟
هوش مصنوعی: چرا کسی که جان را میگیرد، حق رأی دادن ندارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خواه دشمن گیر اینجا خواه دوست
جمله را گردن به زیر بار اوست
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
دشمنی خود کار چرخ تند خوست
هرگز از دشمن نیاید بوی دوست
آنچه نگذارد تو را جز سوی دوست
مغز دانش آن بود بگذر ز پوست
یا رب آن ماه است یا رخسار دوست
یا رب آن سرو است یا بالای اوست
بعد ازین جان من و سودای او
گر برآید بر من از عشقش نکوست
وه! که باد صبح جانم تازه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.