گنجور

 
رهی معیری

جان بابا، هرشب این دیوانه‌دل

با من شوریده‌سر در گفت‌وگوست

کز چه دارد، مرد عامی حق رأی

لیک زن با صد هنر محروم از اوست

مرد و زن را در طبیعت فرق نیست

فرقشان در علم و فضل و خلق و خوست

مرد نادان در شمار چارپاست

مغز خالی کم‌بهاتر از کدوست

بانوی عالم به از بی‌مایه مرد

«دشمن دانا به از نادان دوست»

خار و خس را، چون در این گلشن بهاست

گل چرا بی‌قدر با صد رنگ و بوست

از چه حق رأی دادن نیستش

آن که، جان را گر بگیرد حق اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطعهٔ ۲۰ - حق رأی به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

دشمنی خود کار چرخ تند خوست

هرگز از دشمن نیاید بوی دوست

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
جلال عضد

یا رب آن ماه است یا رخسار دوست

یا رب آن سرو است یا بالای اوست

بعد ازین جان من و سودای او

گر برآید بر من از عشقش نکوست

وه! که باد صبح جانم تازه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه