گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

برده ای دل از میان آیینه را

گفته ای راز نهان آیینه را

رازدار بیزبان محرم تر است

کرده ای خوب امتحان آیینه را

عکس رخسار تو را حیرت نقاب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

گر ندانی تا قیامت راز ما

نقش کن بر لوح دل انداز ما

بی جگرتر از نگاه حیرتیم

بر زمین پر می کشد پرواز ما

ما امانتدار نقد وحدتیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

داغ بر دل می گذارم روز و شب

نقد هستی می شمارم روز و شب

گریه ای درکار آهی می کنم

گل به سنبل می شمارم روز و شب

نیستم چیزی که بسپارم به کس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

گریه ابر از سمن رنگین تر است

جلوه برق از چمن رنگین تر است

سایه عشق از سر ما کم مباد

آه سرد از سوختن رنگین تر است

گفتگوی کیست بزم آرای شوق

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

سینه صافیهای من روشنگر است

کعبه هم آیینه اسکندر است

سنبل خط جانشین زلف شد

باغ حسنش را صفای دیگر است

نایب ابروست مژگان دراز

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

از نگاهش خلد ایما پر گل است

از رخش باغ تماشا پر گل است

خواب آسایش به چشم ما کند

خار دارد نقش دنیا پرگل است

با خیال او سفرها کرده ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

در تماشای تو هر چشمی دلی است

پاکی بینش قمار مشکلی است

هست برما بی بری چون بید بار

شهرت بیحاصلی هم حاصلی است

آرزوی منصب دنیا بلاست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

جلوه ای از چشم دل مستور نیست

لن ترانی پرده دار طور نیست

پاکبازی را نشان دیگر است

هر که سربازی کند منصور نیست

تا تو می آیی قیامت رفته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

حرف شوقت مختصر خواهم نوشت

بیشتر از بیشتر خواهم نوشت

قاصد جان می کنم سویت روان

نامه بی دردسر خواهم نوشت

شکر وصل و شکوه هجران او

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

پرده چشم سمن پیراهنت

جای بوی پیرهن پیراهنت

از تنت جای عرق دل می چکد

محشر آشوب من پیراهنت

ماه از شوق کتانی جان دهد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

گه به درد و گه به داغ ما مپیچ

اینقدرها در سراغ ما مپیچ

نشئه گر سر جوش سودا نیستی

پا به دامان ایاغ ما مپیچ

شعله را سرکار شبنم کرده ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

گشته تا صیاد ما مژگان شوخ

کرده صید مدعا مژگان شوخ

بر نمی آید فلک با تیغ ناز

دارد اقبال رسا مژگان شوخ

دل عبادت می کند چشم مرا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

دوستان فکری به حالم کرده اند

خون خواهشها حلالم کرده اند

معنیم را عین صورت دیده اند

دشمن جان حلالم کرده اند؟

شبنم هوشی به جوش آورده اند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

عاجزان چون نام غیرت می برند

جوهر از شمشیر نصرت می برند

تحفه رنگ آمیزی خجلت بس است

گر به درگاه شفاعت می برند

در تحمل بیقراری بیشتر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

دوش ساز ناله ام آهنگ بود

با زمین و آسمان در جنگ بود

باده نازکدلی نوبر نکرد

شیشه ما خانه زاد سنگ بود

در گلستان دیدمش نشناختم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

گر سر و کار کسی با دل نبود

اینقدرها کارها مشکل نبود

گرد مجنون کی ز صحرا می نشست

نقش پای ناقه گر محمل نبود

قاصد آوارگی تا می رسید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸

 

زنده دردم به درمانم چه کار

دل سلامت باد با جانم چه کار

عشق از من مصلحت اندیش تر

بعد از این با آه و افغانم چه کار

یار در دل باده بر کف جان به لب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴

 

حسنش از گلزارها گلزارتر

دیده با حیرت پرستی یار تر

لطف پنهان از تغافل تازه رو

دوستی از دشمنی خونخوار تر

کشته نازم به مژگانم چه کار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۷

 

سینه صافی با عداوت خویشتر

دشمنیها مصلحت اندیشتر

راه شوق است اینکه دل پر می زند

سبقت واماندگیها بیشتر

قرب دوری محرم بیگانگی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

مستم و آن چشم شهلا در نظر

شوخ می رقصد تماشا در نظر

بسته آیین گریه مژگان مرا

قطره خونی است دریا در نظر

امشب از نظاره مستی می کنم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲