گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

عشق تو همچون قضا فرمانرواست

وصل تو همچون قدر مشکل گشاست

لعل میگونت بسرخی میزند

سرخیش زانست کاندر خون ماست

عشق تو زرد کرد رنگ روی من

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

عشقبازی با چو تو یاری خوشست

جان فدا کردن ترا کاری خوشست

عاشقی گر خود همه درد دلست

درد دل از چونتو دلداری خوشست

بست خورشید از تو زناری ز کفر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

جورها کآن شوخ دلبر می‌کند

از دلم هر لحظه سر بر می‌کند

هر زمانی عشوه دیگر دهد

وین دل سرگشته باور می‌کند

با مه اندر حسن پهلو می‌زند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

بی‌تو عیشم سخت ناخوش می‌رود

صد ستم بر جان غمکش می‌رود

دل ز باد سرد و آب چشم من

همچو خاکستر بر آتش می‌رود

روزگار من ز جور زلف تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

تا خط تو رخت بیرون میکشد

ناله من سر بگردون میکشد

زلف تو همچون مهندس بررخت

هر زمان شکلی دگرگون میکشد

خاک پایت خیمه بر مه میزند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

زلف چون از روی یکسو افکند

ماه گردون را بزانو افکند

دانه دل آن لب شیرین بود

دام جان آن چشم جادو افکند

دل بزلفش دادم و انکار کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

دل چو دم از دلربائی میزند

عافیت را پشت پائی میزند

بازعاشق گشت و معذورست دل

گرچه لاف از بیوفائی میزند

از میان موج خون چون غرقه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

دلبرم بر من تحکم میکند

عهدنامه هر زمان گم میکند

می نهد هر ساعتی خاری دگر

پس چو گل در لب تبسم میکند

نرگس بی آب او در دلبری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

جان من گوئی زتن می بگسلد

یار من هرگه زمن می بگسلد

رشته عهدی که خود بندد همی

بی سبب هم خویشتن می بگسلد

تافکند او دامن اندر پای حسن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

یارب ار تو خوش درآئی چون بود

نی که این از طبع تو بیرون بود

ذره سایه نیارد پیش تو

ور همه خورشید بر گردون بود

از تو دشنامی بجانی میخرم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

باز عشقم کار بلبل میکند

بسکه او بر شاخ غلغل میکند

دیده نرگس نمی خسبد مگر

انتظار وعده گل میکند

جلوه خواهد کرد گل بر شاخ ازان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

این خبر داری که من آن نیستم

با تو بر آن شرط و پیمان نیستم

ناز در باقی کن اکنون کان گذشت

ور چنان دانی تو چونان نیستم

من همی دانم که دیگر گونه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

روز و شب در هجر او غم میخورم

وانده آن روی خرم میخورم

در صف دردی کشان درد او

صدقدح خوشخوش بیکدم میخورم

این قفاها بین که از دست غمش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

تاکی این فریاد از دست دلم

نیست زین فریاد کردن حاصلم

تو چو سوسن ده زبانی بارهی

ورچه من باتو چو غنچه یکدلم

گفتی از دست غمم کس جان نبرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

ساعتی از عشق تو بی غم نیم

بیغم و اندوه تو یکدم نیم

صبر و دل و جان بتو دادم کنون

از همه محرومم و محرم نیم

این همه جان کنده ام از بهر وصل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

لحظه آن سنبل از گل وا فکن

واتشی در پیر و در برنا فکن

پرتوی از نور رخسارت بتاب

غلغلی در عالم بالا فکن

زاب آن چاه زنخدان چو سیم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

ای زگرد ماه مشگ آویخته

وی بگرد لاله عنبر پیخته

هرکجا عکس جمالت برفتاد

صورت صد یوسفست انگیخته

ای بسا دلهای جان افشان که هست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

چشم من چون بخت تو ناخفته به

کار من چون زلف تو آشفته به

فنته دلهاست چشم مست تو

شاید ار خفته است فتنه خفته به

چندگوئی من چکردستم بگوی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

دلبر اینک رفت ایدل خون گری

در غمش زابر بهار افزون گری

گرد سر یکچند چون گردون بگرد

وزغمش یکچند چون جیحون گری

گه گه اندر وصل او خنده زدی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

مرحبا شادا زهی ای مه درآی

از کجا پرسیم بسم الله در آی

چشم بد از روی خوبت دور باد

سخت زیبا گشته خه خه درآی

روزها شد تا ندیدستم رخت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
sunny dark_mode