گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

دلبرم بر من تحکم میکند

عهدنامه هر زمان گم میکند

می نهد هر ساعتی خاری دگر

پس چو گل در لب تبسم میکند

نرگس بی آب او در دلبری

التفاتی خود بمردم میکند

بارخت هرکو کند برمه نگاه

بر لب دریا تیمم میکند

مردم چشمم سیه جامه چراست

گرنه از جورش تظلم میکند

مورچه از غالیه برگل که کرد

آن کند کز مشک کژدم میکند

جز گل و نرگس نبوید زلف او

زنگئی چندین تنعم میکند؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

طالع ما عیش را غم می کند

سور را همچشم ماتم می کند

تا خیال گریه کردم یار رفت

این غزال از بوی خون رم می کند

ملک‌الشعرا بهار

بنگر آن غول راکز هول او

دیو لاحول دمادم می کند

گر کشی عکسش به دیوار خلا

لولئین از هیبتش رم می کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه