گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

زلف چون از روی یکسو افکند

ماه گردون را بزانو افکند

دانه دل آن لب شیرین بود

دام جان آن چشم جادو افکند

دل بزلفش دادم و انکار کرد

کس دل اندردست هندو افکند؟

بوسه خواهم از و حالی ز لعل

پرده بر روی لولو افکند

آبرا ماند که گر یک دم زنم

صد گره زان دم برابرو افکند

چرخ نتواند کمان او کشید

کار اگر بازور بازو افکند

 
sunny dark_mode