سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷
دلستانا از جهان رسم وفا برداشتی
با وفاداران خود تیغ جفا برداشتی
ما ز مهر دیگران پیوند ببریدیم و تو
مهر از ما برگرفتی دل ز ما برداشتی
ملکداران جهان حسن را در صف عرض
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱
روی پنهان کن که آرام دل از من میبری
هوشم از سر میربایی جانم از تن میبری
این چه دلداری بود جانا که با من ساعتی
مینیارامی و آرام دل از من میبری
گفتهای نزد تو آیم بر من این منت منه
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳
صاحب دیوان نظمم مشرف ملک سخن
عقل مستوفی لذتهای روحانی مرا
گر بخوانی شعر من از حالت صاحب دلان
مر ترا نبود شعور ار شاعری خوانی مرا
در بدی من مرا علم الیقین حاصل شدست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱
اندرین دوران مجو راحت که کس آسوده نیست
طبع شادی جوی از غم یکنفس آسوده نیست
در زمان ناکسان آسوده هم ناکس بود
ناکسی نتوان شدن گر چند کس آسوده نیست
هرچه در دنیا وجودی دارد ار خود ذره است
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶
گر کسی از نعمت این منعمان ادرار خورد
همچو گربه کاسه لیسید و چو سگ مردار خورد
همچو مارش سر همی کوبند امروز ای پسر
هرکه روزی دانه یی چون موش ازین انبار خورد
چون ز کسب خود ندارد نان قسمت و آب رزق
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - قطعه
اندرین ایام کآسایش نمییابند انام
حکم بر ارباب علم اهل جهالت میکنند
کافران با نامسلمانان این امت مدام
تا مسلمان را بیازارند آلت میکنند
وآنکه را در نفس خیری نیست مشتی بدسرشت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹
ای صبا گر سوی تبریز افتدت روزی گذر
سوی درگاهِ شهِ عادل رسان از ما خبر
پادشاه وقت غازان را اگر بینی بگو
کای همه ایام تو میمون ترا روز ظفر
اصل چنگزخان نزاده چون تو فرعی پاک دین
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷
ای ز تو هم خرقه هم سجادهٔ تو بی نماز
در حقیقت بر من و تو اسم درویشی مجاز
در تجاوز از حدود حق و در ابطال آن
یافته شیخ تو از پیران نابالغ جواز
چون برنگی قانعی از فقر اهل الله را
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹
ای بدنیا مشتغل از کار دین غافل مباش
یک نفس از ذکر رب العالمین غافل مباش
هر دم اندر حضرت دیان ز بی دینی تو
صد شکایت می کند دنیا چو دین غافل مباش
تا چو کودک در شکم آسوده دارد مر ترا
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۸
ای ز روی تو گرفته چهرهٔ خوبی جمال
یافته از صورت تو بدر نیکویی کمال
رسم مه خود محو شد، خورشید همچون دایره
پیش روی خوب تو یک نقطه باشد همچو خال
در مقام جلوه اندر مرغزار حسن تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۹
ای که اندر ملک گفتی می نهم قانون عدل
ظلم کردی ای اشاراتت همه بیرون عدل
این امیرانی که بیماران حرص اند و طمع
همچو صحت از مرض دورند از قانون عدل
دست چون شمشیرشان هر ساعتی در پای ظلم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۵
ای شهنشه چون غلامانت به در باز آمدم
عیب مشمر کز درت من بیهنر باز آمدم
دی برفتم کز پی فردا مگر کاری کنم
چون گدا امروز ناگاهان به در باز آمدم
صولجان اِرجعی زد در قفای من چو گوی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۸
ای همه آن تو، حاجت زین و آن تا کی خوهیم
بی کسان را کس تویی از ناکسان تا کی خوهیم
از امیران جود جوییم از عوانان مردمی
ما ز گربه موش و از سگ استخوان تا کی خوهیم
مرده حرصند ایشان، مردمی آب بقاست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۹
ای جمالت آیتی از صنع رب العالمین
باد بر روی تو از ایزد هزاران آفرین
تو چنان شاهی که در منشور دولت درج کرد
عشق تو عشاق را انتم علی الحق المبین
ماه با خورشید جمشید و سپاه اختران
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۰
ای ترا در کار دنیا بوده دست افزار دین
وی تو از دین گشته بیزار و ز تو بیزار دین
ای بدستار و بجبه گشته اندر دین امام
ترک دنیا کن که نبود جبه و دستار دین
ای لقب گشته فلان الدین والدنیا ترا
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۱
ای که در حُسنِ عمل ز امسال بودی پار به
مردمِ بیخیر را دستِ عمل بیکار به
چند گویی من بِهَم در کار دنیا یا فلان
چون ز دین بیبهره باشد سگ ز دنیادار به
دین ترا در دل به از دنیا که در دستت بود
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۶
ای ز عکس روی تو چون مه منور آینه
آن چنان رو را نشاید جز مه و خور آینه
ای ز تاب حسن تو آیینه صورت آفتاب
وز فروغ روی تو خورشید پیکر آینه
من همی گویم چو رویت در دو عالم روی نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۲
ای تنآرامی که خون جان به گردن میبری
راحت جان ترک کرده زحمت تن میبری
تنپرستی ترک کن چون عشق کردی اختیار
رو به کار دوست داری بار دشمن میبری
با یزید انبازی اندر خون شاهی چون حسین
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۸
گر خوهی ای محتشم کز جمع درویشان شوی
ترک خود کن تا تو نیز از زمرهٔ ایشان شوی
رو به دست عشق زنجیر ادب بر پای نه
وآنگه این در زن که اندر حلقهٔ مردان شوی
گر وصال دوست خواهی دوست گردی عاقبت
[...]