گنجور

 
سیف فرغانی

گر خوهی ای محتشم کز جمع درویشان شوی

ترک خود کن تا تو نیز از زمرهٔ ایشان شوی

رو به دست عشق زنجیر ادب بر پای نه

وآنگه این در زن که اندر حلقهٔ مردان شوی

گر وصال دوست خواهی دوست گردی عاقبت

هرچه اول همتت باشد به آخر آن شوی

مردم بی‌عشق مارند و جهان ویرانه‌ای

دل به عشق آباد کن تا گنج این ویران شوی

عشق سلطان است و بی‌عدلی او شهری خراب

ملک این سلطان شو ار خواهی که آبادان شوی

عشق سلطانی و دنیا داشتن نان جستن است

ای گدای نان‌طلب می‌کوش تا سلطان شوی

بهر تو جای دگر تخت شهی آراسته

تو برآنی تا در این ویرانه‌دِه دهقان شوی

چون چنین اندر شکم دارد ترا این نَفْسِ تو

تا نزایی نوبتی دیگر کجا انسان شوی

تا چو شمع از آتش عشقش نریزی آب چشم

باد باشد حاصلت با خاک اگر یکسان شوی

هستی خود را چو عود از بهر این مجلس بسوز

تا همه دل نور گردی تا همه تن جان شوی

خویشتن را حبس کن در خانهٔ ترک مراد

گر به تن رنجور باشی ور به دل نالان شوی

عاقبت چون یوسف اندر ملک مصر و مصر ملک

عزتی یابی چو روزی چند در زندان شوی

گر ز خار هجر گریی سیف فرغانی چو ابر

از نسیم وصل روزی همچو گل خندان شوی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی

جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی

در خرابات مغان مستانه خود را در فکن

پند رندان بشنو و می نوش می تا آن شوی

گر گدای حضرت سلطان من باشی چو من

[...]

جامی

هر زمان از دور رخ بنمایی و پنهان شوی

برق خرمن سوز عقل و هوش و صبر و جان شوی

بس که کشتی خلق اگر پیوند عمر خود کنی

عمرشان در ملک خوبی شاه جاویدان شوی

دل جدا دیده جدا مهمانسرای آراسته ست

[...]

صائب تبریزی

سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی

در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی

می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک

از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی

چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار

[...]

ابوالحسن فراهانی

ای پسر گر هرزه خند و بی جا باشی چو گل

هرکجا هستی قرین آتش سوزان شوی

رو چو نرگس با حیا و سر به پیش افکنده باش

تا ز گلشن گر برون افتی به نرگس دان شوی

صامت بروجردی

پیشتر از آنکه صید چنگل دوران شوی

همره ضحاک نفس اندر چه زندان شوی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه