گنجور

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در تهنیت نوروز و مدح شاه جهان

 

سایه پروردگاری، آفتاب عدل و داد

تا بقای صاحب سایه است عمر سایه باد

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - راه گم کردن در نجف معلی

 

یک شبی هنگام برگردیدن از طوف نجف

ره غلط کرده، رهم بر طرفه صحرایی فتاد

وادیی پر دغدغه چون وادی سوداییان

عرصه ای پرفتنه همچون باطن اهل فساد

دست از جان شسته، گردد آب سوی او روان

[...]

سلیم تهرانی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳ - چرچین فروش

 

دلبر چرچین فروشم هست شوخ نامراد

خانه من رفت و شد آئینه او روگشاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱ - قصاب

 

دلبر قصاب من آمد دکان خود گشاد

دنبه را از پشت خود بگرفت و پیش من نهاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۸ - بقال

 

دلبر بقال با من کرد سودا دلگشاد

چشم پوشید و به زیر سر سبدها را نهاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۲ - بریانگر

 

بعد عمری شوخ بریانگر دکان خود گشاد

استخوانهای مرا در دیگ بریان کرد و داد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۷ - نی نواز

 

نی نواز امرد بود در نی نوازی اوستاد

خانه من آمد و انگشت را بر لب نهاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۸۵ - کاردگر

 

کاردگر امرد که چون او نیست در شهر اوستاد

خانه من آمد امشب کارد زیر سر نهاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۸ - چرم گر

 

چرم گر امرد که او را هست دستی بر گشاد

عاشقان را پوست تخته گرم کرد و آش داد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۲ - قتمال پز

 

دلبر قتمال پز گفتم دلم از توست شاد

گفت دیگر غم مخور نان تو در روغن فتاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۶۸ - قماری

 

آن قماری امرد من باخت نقشی بر مراد

عاشقان را خانه خود برد و خود را بای داد

سیدای نسفی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

تا کی ای زیبا صنم تا چند ای حوری نژاد

من ز هجران تو غمگین غیر از وصل تو شاد

جر جفا با من زمانی، جز وفا با تو دمی

نه ترا آید به خاطر نه مرا آید به یاد

از وفا گر خواهیم یار از جفا گردانیم

[...]

رفیق اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۵

 

تا پذید تخت صاحبدولتی دادی بباد

ازدیاد دولت آل زیاد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۵

 

گر فرامش کردم از محشر مدان در اعتقاد

کج نهاد کم قیامت تا معاد

یغمای جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد

ناگهم تدبیری آمد بهر دیدارش به یاد

سوی اوگفتم نویسم شرح حالی تا مگر

از غم هجرم رهاند سازدم از وصل شاد

زآنکه صراف سخن اندر ترازوی بیان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - قطعه

 

تا بهدست دوست دادم اختیار خویش ار

دل مراغمگین نه از هجر است ونه از وصل شاد

اومگر دور است از من تا شوم غمگین زهجر

من مگر هستم جدا زو تا کنم از وصل یاد

هر چه بینم نقش روی دوست می بینم در اوست

[...]

بلند اقبال
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وله

 

آنکه در اخلاف آدم تا فلک دارد بیاد

خردسالی با خرد اینگونه از مادر نزاد

همچو بخت خود جوان اما بهر پیر اوستاد

ماه اقران ملجا ایران امین الملک راد

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت موسی بن جعفر(ع)

 

داد در بغداد چون جان آن امام نامراد

چار تن حمال را هارون فرستاد از عناد

حجت حق را به روی نزدبانی جای داد

شیعیان پاک طینت جمع گشتند از وداد

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت امیرالمومنین(ع)

 

روزگاری بد دلم از لطف ای دلشاد شاد

نیست از آن روزگارتای جفا بنیاد یاد

از تغافل‌های نازت ای ستمگر داد داد

گر رخت از یک نظر داده دلم را داد داد

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی) » شمارهٔ ۸ - در شکایت زمانه و استغاثه به امام عصر(عج)

 

ای شه دنیا و دین پرگشته عالم از فساد

از شرف اسلام و شرع انور از رونق فتاد

کرده بر پا دشمنان دین لوای شر نهاد

وقت آن شد ای پناه بی‌پناهان کزوداد

صامت بروجردی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode