اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب
با وجود او عدم باشد وجود آفتاب
بیستون از پا در آرد آه سر مستان عشق
روز عشق است این نه روز مستی جام شراب
ایکه از طوفان غیرت غافلی در بحر عشق
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب
این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب
شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود
یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب
صبر و آرامی کز ایشان راحتم بودی نماند
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
تا بکی باشد نهان خورشید رویت در حجاب
کاشکی از حسن رخسارت برافتادی نقاب
نور وحدت گر نمود از پرده کثرت جمال
در شب تاریک بینی گشته تابان آفتاب
گر بصورت می نماید موج و دریا غیر هم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
ای در انوار جمالت گشته شیدا شیخ و شاب
ذره وار از مهر رویت عاشقان در اضطراب
همچو شمع از سوز دل گریان همه شب تا بروز
سالها بودم که تا رویش بدیدم بی نقاب
جان دهد دل از برای بوسه لعل لبش
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب
بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب
بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا
می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب
تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۷
ای که رای روشنت آیینه گیتی نماست
هیچ سری نیست کز رای تو باشد در حجاب
در نقاب عنبرین هر دم عروس خامه ات
شاهد صد راز را از چهره می گیرد نقاب
ملک دانش راست از طرز مثالت انتظام
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب
آن چنان فرخ شبی دیگر نمیبینم به خواب
بسته آتشپارهٔ من تیغ و من حیران که چون
بسته باشد در میان آتش سوزنده آب
خانهها در بادخواهد شد چه از دریای چشم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب
صبح صادق کن عیان بعد از طلوع آفتاب
گفت امشب صبر کن چندان که در خواب آیمت
صبر خواهم کرد من اما که خواهد کرد خواب
سهل باشد ملک دل زیر و زبر زآشوب عشق
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
همچو شمعم هست شبها بیرخ آن آفتاب
دیده گریان سینهٔ بریان تن گدازان دل کباب
بسته شد از چار حد بر من در وصلش که هست
دل غمین خاطر حزین تن در بلاجان در عذاب
در زمین و آسمان دارند ز آب و تاب او
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
حسن روزافزون نگر کان خسرو زرین طناب
دی هلالی بود و امشب ماه و امروز افتاب
بود در خرگه نقاب افکنده و محجوب لیک
دوش خرگه بر طرف شد دی نقاب امشب حجاب
رایت من بین که در جولان گهش بوسیدهام
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله فی مدیح نواب ولی سلطانبن محمدخان
ناگهان بر گرد بخت ملک سر از مهد خواب
چشم تا میزد جهان بر هم برآمد آفتاب
آفتاب مشرق دولت که باشد نوربخش
شرق و غرب و بحر و بر را گر فرو گیرد سحاب
آفتاب مطلع رفعت که خواهد قرص مهر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷
سید عالی نسب قاضی عمادالدین که شد
صد خلل در کار شرع از فوت آن عالیجناب
چون ز دانش داشت ملک شرع در زیر نگین
شاه ملک شرع شد تاریخش از روی حساب
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب
گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب
خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست
چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب
کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب
هم حریفان تو میگویند پیش از آفتاب
آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم
گر نسازم یک به یک خاطر نشانت بی حساب
مجلسی داری و ساغر میکشی تا نیمشب
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش چهارم - قسمت دوم
پیش عفوش قلت تقصیر ما تقصیر ماست
عفو بی اندازه می خواهد گناه بی حساب
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - این قصیده در روز فرخ مولود صاحب زاده برخوردار میرزا ایرج بن عبدالرحیم خان و در مدح والده مخدره گفته شده
بر زمین آورده رحمت را دعای مستجاب
زاده مه بر دامن صبح سعادت آفتاب
ثانی بلقیس پیمان بسته با جمشید عهد
عیسی مریم برون آورده رخسار از حجاب
کوکبی آورده جای گوهر از دریا صدف
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵ - در مدح حکیم ابوالفتح
مرحبا ای شاهد ایام را عهد شباب
وی بهین تو باوه باغ دعای مستجاب
مرحبا ای اوج بخش در حضیض افتادگان
کز تو در بازوی عصفوراست شهبال عقاب
مرحبا ای نوشدار مزاج روزگار
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - مدح حسن خان شاملو
صبح نوروز است ساقی دور کن از رخ نقاب
تا بماند آفتاب از شرم رویت در حجاب
کهنه شد این آفتاب از عکس روی خویشساز
آفتابی تا شود هم سال نو هم آفتاب
حبس می ظلمست در خم خاصه در فصل بهار
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - تهنیت نوروز و مدح حسینخان شاملو
خیز تا رقصیم چون موج تهی رو در سراب
کز طرب در ساغر گل میتپد رنگ شراب
ساغر می موجخیز عشرتست ای آسمان
برکناری رو که هست اینجا هدر خون حباب
بس که یک رنگند مستان بزم گویی یک گل است
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - مدح حسینخان شاملو
آسمان بدمهر و ما لب تشنه وگیتی سراب
گر نگیری دست امیدم زهی حال خراب
یا شبی فرما و شام طالعم را صبح کن
طور را یک لمعه کم کرد از دو عالم آفتاب
در ازل هر دست دامان جلالی برگزید
[...]