گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب
بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب
بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا
می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب
تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام
از حسد خود را میان این و آن کردم حجاب
در نقاب آن روی و من با آه دل در حیرتم
در میان این دو آتش چون نمی سوزد نقاب
نیم بسمل کرده و دامن ز خونم می کشد
من از او در اضطرابم او ز من در اجتناب
آتش است آن شوخ و من شمع شبستان بلا
گر رود میرم گر آید سوز دم با صد عذاب
سوخت آهم چرخ را من می خورم خوناب ازو
نیست جز خونابه آتش را نصیبی از کباب
مردم چشمم فضولی شد سیه پوش از عزا
غالبا شد کشته تیغ سهر در دیده خواب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر غمگین و پر التهاب از سوز دل و آتش عشقش میگوید. او از دوری و جدایی رنج میبرد و به حال سایهاش که بر او میافتد، حسرت میخورد. شاعر احساس میکند که دو آتش در درون او در حال سوختن است؛ یکی آتش عشق و دیگری آتش درد. او در تلاش است که به نوعی خود را از این دوگانگی رها کند، اما نمیتواند. در نهایت، او از غم و عذاب وجودش ناله میکند و به مرگ عشق اشاره میکند. این شعر نمایانگر تضاد عواطف و اندوه عمیق شاعر است.
هوش مصنوعی: اگر هر لحظه از دست آتش دل فرار کنم، آیا چشمی که به این شدت در سوز و سوختگی است، میتواند تاب بیاورد؟
هوش مصنوعی: ای سایه، از من جدا شو، چون تاب تحمل ظلم و ستم را نداری. اگر خورشید بر تو شمشیری بکشد، تو نیز در برابر آن میگریزی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهرهاش زیر نور آفتاب قرار نگیرد، من به خاطر حسادتی که دارم، خودم را در بین او و دیگران پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: در پس آن چهره زیبا، من با دل افسرده و نگران در حیرتم که چگونه این نقاب میان دو آتش قرار دارد و نمیسوزد.
هوش مصنوعی: او نیمهجانم کرده و با دامنش خونم را میکشد. من از او در نگرانی هستم و او از من دوری میکند.
هوش مصنوعی: آن معشوقه ی بازیگوش مانند آتش است و من مانند شمعی هستم که در شب های سختی می سوزد. اگر او برود، من می میرم و اگر با یک نفس سوزان بیاید، صد درد و عذاب را تحمل می کنم.
هوش مصنوعی: آه من در چرخش های زندگی لحظه ای را نمی سوزاند، بلکه من از آن رنج می برم و درد و اندوه را می چشیم. از آتش هیچ بهره ای جز سوختن نمی برم.
هوش مصنوعی: مردم چشمم کنجکاو شدهاند، سیاه پوشیده از دلمشغولی. غالباً در خواب، با تیغ سهراب کشته شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.