سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است
رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من
مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است
میکشد مسکین دلم، تاب طناب طرهات
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است
در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است
دیده من تا به روی توست، روشن، خانهای است
مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است
بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸ - بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است
بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید
گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!
دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۲
تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است
رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است
خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟
یا ز رویش عکس در جام شراب افتاده است
دیدن جان نیست کار دیده صورت پرست
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد اول » جلوهٔ ساقی
در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟
مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟
بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
خفته از مستی به دامان ترم آن لالهروی
[...]