گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

گر نیابم بویی از وصل تو در گلزارها

همچو اشک خود به خون غلطم میان خارها

چون نقاب افکنده دیدت شاهد گل در چمن

کند ناخن ناخن از رشک رخت رخسارها

پیش خورشیدم چو دیواریست حایل هر رقیب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

اژدهای عشق زد زخمی عجب بر دل مرا

نیست خاطر سوی تریاک و فسون مایل مرا

نیست تریاک و فسون من بجز جانان که ساخت

مهرش از صبح ازل در جان و دل منزل مرا

عمر در تحصیل وصلش رفت و آن حاصل نشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا

از تو خشنودم به هر خواری که می داری مرا

چیست جرم من که هر گه بار بندی زین دیار

دیگران را همسفر سازی و بگذاری مرا

دیدمت در خواب هم آغوش خویش ای کاشکی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ما مرید راه عشقیم و جوانان پیر ما

التفات خاطر پیران بود تدبیر ما

زآب چشم ما کند زنجیر سازی باد آه

تا کشد سرو قدت را پای در زنجیر ما

«والضحی » باشد کنایت زان دوزخ «والشمس » نیز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

بود پاک از رنگها بی شیشه نور آفتاب

چون به رنگ شیشه ظاهر گشت شد برخود حجاب

گر نه رنگ شیشه ها گردد حجاب نور او

سطوت اشراق آن را مشکل آرد دیده تاب

شد حجاب آیینه نور جمال محتجب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

بی جمالت صوت مطرب مایه درد و غم است

بی رخ گل نغمه بلبل نفیر ماتم است

کی به قانون طرب گردد مرا آهنگ راست

اینچنین کز بار دل چون چنگ پشت من خم است

بر رخت خوی هست عکس قطره های اشک من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

لاله بین در بیستون چون غرق خون افتاده است

گویی ازکان آتشین لعلی برون افتاده است

نی غلط کردم که از سوز درون کوهکن

شعله در دامان کوه بیستون افتاده است

چون رهم از زلف مشکینت که در هر حلقه اش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

این همه خونخواریم زان نرگس خونخواره چیست

چون نخواهد یار جز خونخواری من چاره چیست

گرنه برمن دست برده هجر زور آورده است

در درونم جان و در بیرون گریبان پاره چیست

ایستادن را نمی داند سرشکم ای حکیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

بر لبم آهی نمی آید که دودآمیز نیست

وز دلم دودی نمی خیزد که آتشریز نیست

هر شب آیم بر درت دست تهی آویخته

مفلس عشق تو را زین بیش دست آویز نیست

کوهکن را مرغ دل آهنگ اوج عشق کرد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای که سلطان خیالت کرده در جان منزل است

منزلت را منزلت بالاتر از آب و گل است

بس که جان و دل درآمد از در و دیوار تو

خانه ای گویی نه از آب و گل از جان و دل است

اینچنین کین خانه را بینم فروغ از روی تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

آنچه در چشمم ز یار و طلعت زیبای اوست

جای آن دارد اگر جان و دلم شیدای اوست

دارد از نور رخش شمع شبستان پرتوی

ورنه پروانه چرا زینگونه ناپروای اوست

او به کس ننموده روی و شهر ازو پر گفت و گوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

وقت گل شد بزم عشرت بر لب جو خوشتر است

جام عیش از دست گلرویان گلبو خوشتر است

خوش بود ساقی چو نیکوروی و نیکو خو بود

وربود با این همه خوشخوان وخوشگو خوشتر است

پا به صحرا نه که بی خواری ننگ باغبان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

ساقیا می ده که صحرا سبز و بستان خرم است

توبه ای کامروز نشکسته ست در عالم کم است

از زجاجی جام می ریزد ز یکدیگر فرو

گرچه همچون سنگ اساس توبه ما محکم است

یاد کن جم را چو نوشی باده عشرت که جام

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

چیست آن زلف سیه پیش رخت کافروخته‌ست

شهپر جبریل کز برق تجلی سوخته‌ست

زیر طره عارضت آن آتش آمد کش خدای

در شب طور از پی جذب کلیم افروخته‌ست

کیست عاشق عافیت‌سوزی که در بازار عشق

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

آنکه گل را غیرت از لطف تن او خاسته ست

چاک جیب غنچه از پیراهن او خاسته ست

می رود دامن کشان چون گل بهاران وین همه

لاله و نسرین به باغ از دامن او خاسته ست

کی شود سوز قتلیش کشته زیر تیره خاک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

می کند عشق تو تاراج دل و دین الغیاث

می برد صبر و قرار از جان غمگین الغیاث

گاه اندر عز کشفم گاه در ذل حجاب

از تلونهای حال ای شاه تمکین الغیاث

خواند از کوی خراباتم به کنج صومعه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

یار اگر در بست بر رویت چه باشی در حرج

صبرکن سر بر درش کالصبر مفتاح الفرج

چشم جان را ده جلا بگذر ز گفت و گوی عقل

موجب عین الیقین نبود براهین حجج

خوانده در پرده چو کعبه یار خلقی را به خود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

نام خود را عاشق صادق کنم سویت سواد

تا چو خوانی نامه رویت بنگرم از چشم صاد

اعتقاد حسن خوبانم ز مهر روی توست

لاجرم در شهر مشهورم به حسن اعتقاد

نیست مقصود از سلوک من در اطوار وجود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

محتسب جمعیت رندان چو دید آشفته شد

ساقیا می ده که کار ما به قاضی گفته شد

جز می صافی نمی بینم مداوا هرکه را

دل مشوش حال ناخوش روزگار آشفته شد

خواب کم کن تا رخ مقصود را بینی به خواب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

گرچه صد جان در ره جانان زیان خواهیم کرد

هر چه خواهد خاطر او آنچنان خواهیم کرد

در دلش جنبید مهر از ناله ما اندکی

اندک اندک با خود او را مهربان خواهیم کرد

چاره ساز ما نشد کس در همه روی زمین

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode