آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
مرده بودم از غمت، بر سر رسیدی دی مرا؟
من ندیدم گر تو را، شادم که تو دیدی مرا
خون خود بخشیدمت، کز رشک وقت کشتنم؛
غیر چون کرد التماس من، نبخشیدی مرا
امشب و امروز، کز روی تو چشمم روشن است
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
کی بود کی، رو به خاک آستان آرم تو را؟!
نقد دل، با تحفهٔ جان ارمغان آرم تو را
قوت پروازم ای صیاد چون سوی تو نیست
آنقدر نالم، که سوی آشیان آرم تو را
چند غافل باشی از حال دلم؟ دل را کنون
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
آنچه از مکتوب من ظاهر نشد، نام من است؛
و آنچه قاصد را بخاطر نیست، پیغام من است
غیر، بر من میبرد حسرت، که هم بزم توام؛
کاش نوشد قطره یی زین می که در جام من است
میتوانم از تغافل بر سر رحم آرمت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون میگریست؛
زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون میگریست؟!
آنکه میخندید بر حالم، ز عشقت پیش ازین؛
گر به این زاری مرا میدید، اکنون میگریست
شب، به کویت گریه میکردم من و، بر حال من؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛
حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛
این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت
شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
گفتم: ای مه بی سبب یاری ز یاری بگذرد؟!
زیر لب خندان گذشت و گفت: آری بگذرد!!
ریزدم خون، کاش چون رنجید از من خاطرش؛
ترسم از یادش رود، چون روزگاری بگذرد!
آه از آن ساعت، که بر سرکشته ی بیداد را
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
چند روزی از سر کویت سفر خواهیم کرد
امتحان را جای در کوی دگر خواهیم کرد
در گذرگاهی دگر، چاکی بدل خواهیم زد؛
بر سر راهی دگر، خاکی بسر خواهیم کرد
گر کسی آید ز پی، ما، باز خواهیم گشت؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
کشته ی عشقت ننالید از تو، آهی هم نکرد
وقت جان دادن نزد حرفی، نگاهی هم نکرد
آنچه کردی، با چو من درویش، از جور ای پسر
راست گویم، با گدایی پادشاهی هم نکرد
آنکه یک دم نیستم غافل ز یادش، دمبدم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
دایه، کِت در مهد زر ای سیمتن میپرورد
دشمن جانی برای جان من میپرورد
دلبری دارم که باشد تلخکامی قسمتم
زان حلاوتها که در کنج دهن میپرورد
مهرپرور یوسفی دارم، که در کنعان حسن
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
یار بهر خاطر اغیار زارم میکشد
من به این خوش میکنم خاطر، که یارم میکشد
وعدهٔ وصلم به محشر میدهد، در زیر تیغ؛
میکشد، اما ز لطف امیدوارم میکشد
در قفس داغ فراق گل، جگر میسوزدم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی میزند
در میان ناله حرف آشنایی میزند
خدمت دیرین من بین، ورنه در آغاز عشق
هرکه را بینی دم از مهر و وفایی میزند
نو گرفتار است دل، از اضطراب او مرنج
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
آنکه با اهل وفا نابسته پیمان بشکند
عهد را مشکل ببندد، لیک آسان بشکند
آنکه بر زنداننشین مصر، بندد روز در
شب به حکم عشق آید، قفل زندان بشکند
میکشند از سینهام تیر تو را یاران و، دل
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
جز دل نالان مرا ای گل، نه دمساز دگر
غیر بلبل، نیست بلبل را هم آواز دگر
بیدلانت، آگه از راز دلم هم نیستند
کز تو هر یک دیده گاه دلبری ناز دگر
عاشقانت فارغ از رشکند، کز نیرنگ حسن؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
بستهای پای من و گویی: برو جای دگر
رفتمی جای دگر، گر بودمی پای دگر
ریختی خونم تماشا را و روز بازخواست
این تماشا را بود از پی، تماشای دگر
سایه ی خود وامگیر ای سرو قد از من، مباد
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
میرمد صیاد، از نالیدن ما در قفس؛
وای بر مرغی که با ما مینهد پا در قفس
آنکه بست امشب رهم بر آستان از نغمه، کاش
باشدش بر نالهٔ من، گوش فردا در قفس
جان برد از نالهٔ جانسوز من مرغی به باغ
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
تا من افتادم به دام، افتاد غوغا در قفس؛
کس درین غوغا به من مشکل دهد جا در قفس
در چمن، از نالهٔ مرغان، کسی امشب نخفت؛
عندلیبی تازه افتاده است گویا در قفس!
نه همین مرغ چمن، از نالهام در ناله بود؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
صبحدم، در باغ هر کو خندهٔ گل بایدش
نیمشب در ناله دمسازی بلبل بایدش
تا تماشایی، ز گلچین باز داند باغبان
گر گشاید درو گر بندد، تأمل بایدش
بینوایی برنتابد با تهیدامن به باغ
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
از اسیران خود آن شه بیخبر بگذشت حیف
بیخبر از دادخواهان، دادگر بگذشت حیف
غافل آمد یار و، غافل از نظر بگذشت حیف؛
بیخبر آمد خوش، اما بیخبر بگذشت حیف
شب بر آن در خفتم و، غیرم به خلوت ره نداد؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
در قفس خود را بیاد آشیان انداختم
ناله سر کردم که آتش در جهان انداختم
با کمال ناامیدی، حرف وصل یار را
آنقدر گفتم، که خود را در گمان انداختم
مطرب از فرهاد و مجنون، حرف عشقی میزند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
نکهتی امشب از آن زلف دوتا میخواستم
این قدر همراهی از باد صبا میخواستم
من که اکنون، رخصت نظارهام از دور نیست
سادهلوحی بین، که در بزم تو جا میخواستم؟!
نیست آذر خوارتر از من کسی در کوی او
[...]