گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

آخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او

هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او

دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یک‌باره شد

صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او

از جور او خون شد دلم وز دست بیرون شد دلم

[...]

خاقانی
 

عطار » مصیبت نامه » بخش اول » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

گفت من نفریفتم ز افسون او

میتوانستم که ریزم خون او

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۷ - بار دیگر رجوع کردن به قصهٔ صوفی و قاضی

 

دیو در شیشه کند افسون او

فتنه‌ها ساکن کند قانون او

مولانا
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

تا قدح هردم چرا بوسد لب میگون او

زاین حسد عمری ست تا من تشنه‌ام بر خون او

مطربا چون عود سر تا پای خود در چنگ غم

تا نمی سوزد نمی داند کسی قانون او

اینک اینک عاشقانِ مست تو، لیلی کجاست

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

نامه سربسته آمد غنچه و مضمون او

حسب حال بلبل و شرح دل پر خون او

قصد لیلی باشد از جعد مسلسل عرض حسن

زان چه غم دارد که گردد بیدلی مجنون او

خضر را خواهی که بینی بر لب آب حیات

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

خط مشگین چیست گرد عارض گلگون او

شاه بیت دفتر حسن و وفا مضمون او

سبزه ی تر چون بگرد آن لب میگون دمید

گو مشو غافل دل دیوانه از افسون او

در حضور غنچه گو بلبل زبان را بسته دار

[...]

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

چند گیرد جام می کام از لب میگون او؟

ساقیا، بگذار، تا بر خاک ریزم خون او

قصه لیلی و مجنون پای تا سر خوانده ام

هم تو از لیلی فزونی، هم من از مجنون او

مهر آن مه را بجان خواهم، که بس لایق فتاد

[...]

هلالی جغتایی
 

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۰ - در حقیقت شعر و اصلاح ادبیات اسلامیه

 

سست اعصاب تو از افیون او

زندگانی قیمت مضمون او

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۳ - در معنی حریت اسلامیه و سر حادثهٔ کربلا

 

سرخ رو عشق غیور از خون او

شوخی این مصرع از مضمون او

اقبال لاهوری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » راز شب

 

شب چو بوسیدم لب گلگون او

گشت لرزان قامت موزون او

رهی معیری