گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

 

دگر آنک از خواسته گفته‌ای

خردمندی و رای بنهفته‌ای

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو

 

تو شاه جهان را بیاشفته ای

فراوان مرو را بدی گفته ای

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۲ - وفات گرشاسب و مویه بر او

 

همانا که در خواب خوش رفته ای

چه خوابی که تا جاودان خفته ای

اسدی توسی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را

 

به ما بخش گنجی که پذرفته‌ای

وفا کن به چیزی که خود گفته‌ای

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۷ - احوال سقراط با اسکندر

 

تو کز خواب ما را بر آشفته‌ای

کنی خفته بیدار و خود خفته‌ای

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۶ - مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت

 

بر سر کار آی، چرا خفته‌ای‌؟

کار چنان کن که پذیرفته‌ای

نظامی
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز می‌کرد

 

عاقلی گفتش که تو بس خفته‌ای

ره نمی بینی که گامی رفته‌ای

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران

 

اهل او گفتند بس آشفته‌ای

کو زر و سیمت، کجا تو خفته‌ای

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۳ - در نعت شاه اولیا علی علیه السلام

 

سالها در جهل و ظلمت رفته‌ای

وز تعصّب گرد دوزخ تفته‌ای

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت

 

یا امیرالمؤمنین خود گفته‌ای

وین معانی چو درّ را سفته‌ای

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۷ - حكایت

 

این سخن بر راستی بشنفته‌ای

یا چو من تو نیز بس آشفته‌ای؟

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۹ - در صفت پیر و مطاوعت وی

 

آن رهی که بارها تو رفته‌ای

بی قلاوز اندر آن آشفته‌ای

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۰ - تتمهٔ نصیحت رسول علیه السلام بیمار را

 

یاد آور چه دعا می‌گفته‌ای

چون ز مکر نفس می‌آشفته‌ای

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل

 

گفت بابا سالها این گفته‌ای

باز می‌گویی به جهل آشفته‌ای

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۳

 

در دل نشسته‌ای اگر از دیده رفته‌ای

نی‌نی ز دیده نیز نگویم نهفته‌ای

ما بی‌تو نیستیم و توی ما پس از چه روی

گوییم گاه حاضر و گاهی برفته‌ای

چون برقِ سوزناک که در خشک و تر گرفت

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲