بدان نامور گفت پاسخ شنو
یکایک ببر سوی سالار نو
بگویَش که زشت کسان را مجوی
جز آن را که برتابی از ننگ روی
سخن هرچ گفتی نه گفتارتست
مماناد گویا زبانت درست
مگو آنچ بدخواه تو بشنود
ز گفتار بیهوده شادان شود
بدان گاه چندان نداری خرد
که مغزت به دانش خرد پرورد
به گفتار بیبر چو نیرو کنی
روان و خرد را پر آهو کنی
کسی کو گنهکار خواند تو را
از آن پس جهاندار خواند تو را
نباید که یابد برِ تو نشست
بگیرد کم و بیش چیزی به دست
میندیش زین پس برین سان پیام
که دشمن شود بر تو بر شادکام
به یزدان مرا کار پیراستهست
نهاده بران گیتیام خواستهست
بدین جستن عیبهای دروغ
به نزد بزرگان نگیری فروغ
بیارم کنون پاسخ این همه
بدان تا بگویید پیش رمه
پس از مرگ من یادگاری بود
سخن گفتن راست یاری بود
چو پیدا کنم بر تو انبوه رنج
بدانی که از رنج ما خاست گنج
نخستین که گفتی ز هرمز سخن
به بیهوده از آرزوی کهن
ز گفتار بدگوی ما را پدر
برآشفت و شد کار زیر و زبر
از اندیشهٔ او چو آگه شدیم
از ایران شب تیره بی ره شدیم
همان راه جستیم و بگریختیم
به دام بلا بر نیاویختیم
از اندیشهٔ او گناهم نبود
جز از جستن از شاه راهم نبود
شنیدم که بر شاه من بد رسید
ز بردع برفتم چو گوش آن شنید
گنهکار بهرام خود با سپاه
بیاراست در پیش من رزمگاه
ازو نیز بگریختم روز جنگ
بدان تا نیایم من او را به چنگ
ازان پس دگر باره باز آمدم
دلاور به جنگش فراز آمدم
نه پرخاش بهرام یکباره بود
جهانی بر آن جنگ نظاره بود
به فرمان یزدان نیکی فزای
که اویست بر نیک و بد رهنمای
چو ایران و توران به آرام گشت
همه کار بهرام ناکام گشت
چو از جنگ چوبینه پرداختم
نخستین به کین پدر تاختم
چو بندوی و گستهم خالان بدند
به هر کشوری بیهمالان بدند
فدا کرده جان را همی پیش من
به دل هم زبان و به تن خویش من
چو خون پدر بود و درد جگر
نکردیم سستی به خون پدر
بریدیم بندوی را دست و پای
کجا کرد بر شاه تاریک جای
چو گستهم شد در جهان ناپدید
ز گیتی یکی گوشهای برگزید
به فرمان ما ناگهان کشته شد
سر و رای خونخوارگان گشته شد
دگر آنک گفتی تو از کار خویش
از آن تنگ زندان و بازار خویش
بد آن تا ز فرزند من کار بَد
نیاید کزان بر سرش بد رسد
به زندان نبد بر شما تنگ و بند
همان زخم خواری و بیم گزند
بدان روزتان خوار نگذاشتم
همه گنج پیش شما داشتم
بر آیین شاهان پیشین بدیم
نه بیکار و بر دیگر آیین بدیم
ز نخچیر وز گوی و رامشگران
ز کاری که اندر خور مهتران
شمارا به چیزی نبودی نیاز
ز دینار وز گوهر و یوز و باز
یکی کاخ بُد کرده زندانش نام
همی زیستی اندرو شادکام
همان نیز گفتار اخترشناس
که ما را همی از تو دادی هراس
که از تو بَد آید بدین سان که هست
نینداختم اخترت را ز دست
وزان پس نهادیم مهری به روی
به شیرین سپردیم زان گفت و گوی
چو شاهیم شد سال بر سی و شَش
میان چنان روزگاران خَوش
تو داری به یاد این سخن بیگمان
اگر چند بگذشت بر ما زمان
مرا نامه آمد ز هندوستان
بدم من بدان نیز همداستان
ز رای برین نزد ما نامه بود
گهر بود و هر گونهای جامه بود
یکی تیغ هندی و پیل سپید
جزین هرچ بودم به گیتی امید
ابا تیغ دیبای زربفت پنج
ز هر گونهای اندرو برده رنج
سوی تو یکی نامه بُد بر پرند
نوشته چو من دیدم از خط هند
بخواندم یکی مرد هندی دبیر
سخنگوی و داننده و یادگیر
چوآن نامه را او به من بر بخواند
پر از آب دیده همی سر فشاند
بدان نامه در بُد که شادان بزی
که با تاج زر خسروی را سزی
که چون ماه آذر بُد و روز دی
جهان را تو باشی جهاندار کی
شده پادشاهی پدر سی و هشت
ستاره برین گونه خواهد گذشت
درخشان شود روزگار بهی
که تاج بزرگی به سر برنهی
مرا آن زمان این سخن بُد درست
ز دل مهربانی نبایست شست
من آگاه بودم که از بخت تو
ز کار درخشیدن تخت تو
نباشد مرا بهره جز درد و رنج
تو را گردد این تخت شاهی و گنج
ز بخشایش و دین و پیوند و مهر
نکردم دژم هیچ زان نامه چهر
به شیرین سپردم چو برخواندم
ز هر گونه اندیشهها راندم
برِ اوست با اخترِ تو به هم
نداند کسی زان سخن بیش و کم
گر ایدون که خواهی که بینی بخواه
اگر خود کنی بیش و کم را نگاه
بر آنم که بینی پشیمان شوی
وزین کردهها سوی درمان شوی
دگر آنک گفتی ز زندان و بند
گر آمد ز ما بر کسی بر گزند
چنین بود تا بود کار جهان
بزرگان و شاهان و رای مهان
اگر تو ندانی به موبد بگوی
کند زین سخن مر تو را تازه روی
که هرکس که او دشمن ایزدست
ورا در جهان زندگانی بدست
به زندان ما ویژه دیوان بدند
که نیکان ازیشان غریوان بدند
چو ما را نبد پیشه خون ریختن
بدان کار تنگ اندر آویختن
بدان را به زندان همی داشتم
گزند کسان خوار نگذاشتم
بسی گفت هرکس که آن دشمنند
ز تخم بدانند و آهرمنند
چو اندیشه ایزدی داشتیم
سخنها همی خوار بگذاشتیم
کنون من شنیدم که کردی رها
مر آن را که بُد بتر از اژدها
ازین بد گنهکار ایزد شدی
به گفتار و کردارها بد شدی
چو مهتر شدی کار هشیار کن
ندانی تو داننده را یار کن
مبخشای بر هر که رنجست زوی
اگر چند امید گنجست زوی
بر آنکس کزو در جهان جز گزند
نبینی مر او را چه کمتر ز بند
دگر آنک از خواسته گفتهای
خردمندی و رای بنهفتهای
ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو
هر آنکس که او داشت با باژ تاو
ز یزدان پذیرفتم آن تاج و تخت
فراوان کشیدم ازان رنج سخت
جهان آفرین داور داد و راست
همی روزگاری دگرگونه خواست
نیم دژمنش نیز در خواست او
فزونی نجوییم در کاست او
بجستیم خشنودی دادگر
ز بخشش ندیدم به کوشش گذر
چو پرسد ز من کردگار جهان
بگویم بدو آشکار و نهان
بپرسد که او از تو داناترست
به هر نیک و بد بر تواناترست
همین پر گناهان که پیش تواند
نه تیماردار و نه خویش تواند
ز من هرچ گویند زین پس همان
شوند این گره بر تو بر بد گمان
همه بندهٔ سیم و زرند و بس
کسی را نباشند فریادرس
ازیشان تو را دل پر آسایش است
گناه مرا جای پالایش است
نگنجد تو را این سخن در خرد
نه زین بد که گفتی کسی برخورد
ولیکن من از بهر خود کامه را
که برخواند آن پهلوی نامه را
همان در جهان یادگاری بود
خردمند را غمگساری بود
پس از ما هر آنکس که گفتار ما
بخوانند دانند بازار ما
ز برطاس وز چین سپه راندیم
سپهبد به هر جای بنشاندیم
ببردیم بر دشمنان تاختن
نیارست کس گردن افراختن
چو دشمن ز گیتی پراگنده شد
همه گنج ما یک سر آگنده شد
همه بوم شد نزد ما کارگر
ز دریا کشیدند چندان گهر
که ملاح گشت از کشیدن ستوه
مرا بود هامون و دریا و کوه
چو گنج درم ها پراگنده شد
ز دینار نو بدره آگنده شد
ز یاقوت وز گوهر شاهوار
همان آلت و جامهٔ زرنگار
چو دیهیم ما بیست و شش ساله گشت
ز هر گوهری گنجها ماله گشت
درم را یکی میخ نو ساختم
سوی شادی و مهتری آختم
بدان سال تا باژ جستم شمار
چو شد باژ دینار بر صد هزار
پراگنده افگند پنداوسی
همه چرم پنداوسی پارسی
به هر بدرهای در ده و دو هزار
پراگنده دینار بد شاهوار
جز از باژ و دینار هندوستان
جز از کشور روم و جادوستان
جز از باژ وز ساو هر کشوری
ز هر نامداری و هر مهتری
جز از رسم و آیین نوروز و مهر
از اسپان وز بندهٔ خوب چهر
جز از جوشن و خود و گوپال و تیغ
ز ما این نبودی کسی را دریغ
جز از مشک و کافور و خز و سمور
سیاه و سپید و ز کیمال بور
هران کس که ما را بدی زیردست
چنین باژها بر هیونان مست
همیتاختند به درگاه ما
نپیچید گردن کس از راه ما
ز هر در فراوان کشیدیم رنج
بدان تا بیاگند زین گونه گنج
دگر گنج خضرا و گنج عروس
کجا داشتیم از پی روز بوس
فراوان ز نامش سخن راندیم
سرانجام باد آورش خواندیم
چنین بیست و شش سال تا سی و هشت
بجز بهآرزو چرخ بر ما نگشت
همه مهتران خود تن آسان بدند
بد اندیش یک سر هراسان بدند
همان چون شنیدم ز فرمان تو
جهان را بد آمد ز پیمان تو
نماند کس اندر جهان رامشی
نباید گزیدن بجز خامشی
همیکرد خواهی جهان پر گزند
پر از درد کاری و ناسودمند
همان پر گزندان که نزد تواند
که تیره شبان اورمزد تواند
همی داد خواهند تختت به باد
بدان تا نباشی به گیتی تو شاد
چو بودی خردمند نزدیک تو
که روشن شدی جان تاریک تو
به دادن نبودی کسی را زیان
که گنجی رسیدی به ارزانیان
ایا پور کم روز و اندک خرد
روانت ز اندیشه رامش برد
چنان دان که این گنج من پشت تست
زمانه کنون پاک در مشت تست
هم آرایش پادشاهی بود
جهان بیدرم در تباهی بود
شود بیدرم شاه بیدادگر
تهی دست را نیست هوش و هنر
به بخشش نباشد ورا دستگاه
بزرگان فسوسیش خوانند شاه
ار ایدون که از تو به دشمن رسد
همی بت به دست برهمن رسد
ز یزدان پرستنده بیزار گشت
ورا نام و آواز تو خوار گشت
چو بیگنج باشی نپاید سپاه
تو را زیردستان نخوانند شاه
سگ آن به که خواهندهٔ نان بود
چو سیرش کنی دشمن جان بود
دگر آنک گفتی ز کار سپاه
که در بومهاشان نشاندم به راه
ز بیدانشی این نیاید پسند
ندانی همی راه سود از گزند
چنین است پاسخ که از رنج من
فراز آمد این نامور گنج من
ز بیگانگان شهرها بستدم
همه دشمنان را به هم برزدم
بدان تا به آرام بر تخت ناز
نشینیم بیرنج و گرم و گداز
سواران پراگنده کردم به مرز
پدید آمد اکنون ز ناارز ارز
چو از هر سوی بازخوانی سپاه
گشاده ببیند بد اندیش راه
که ایران چوباغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامگار
پر از نرگس و نار و سیب و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی
سپرغم یکایک ز بن برکنند
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش بر نیزهها خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفگنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشهٔ بد منه در میان
چو سالی چنین بر تو بر بگذرد
خردمند خواند تو را بیخرد
من ایدون شنیدم کجا تو مهی
همه مردم ناسزا را دهی
چنان دان که نوشین روان قباد
به اندرز این کرد در نامه یاد
که هرکو سلیحش به دشمن دهد
همی خویشتن را به کشتن دهد
که چون بازخواهد کش آید به کار
بداندیش با او کند کارزار
دگر آنک دادی ز قیصر پیام
مرا خواندی دو دل و خویش کام
سخنها نه از یادگار تو بود
که گفتار آموزگار تو بود
وفا کردن او و از ما جفا
تو خود کی شناسی جفا از وفا
بدان پاسخش ای بد کم خرد
نگویم جزین نیز که اندر خورد
تو دعوی کنی هم تو باشی گوا
چنین مرد بخرد ندارد روا
چو قیصر ز گرد بلا رخ بشست
به مردی چو پرویز داماد جست
هر آنکس که گیتی به بد نسپرد
به مغز اندرون باشد او را خرد
بدانم که بهرام بسته میان
ابا او یکی گشته ایرانیان
به رومی سپاهی نشاید شکست
نساید روان ریگ با کوه دست
بدان رزم یزدان مرا یار بود
سپاه جهان نزد من خوار بود
شنیدند ایرانیان آنچ بود
تو را نیز زیشان بباید شنود
مرا نیز چیزی که بایست کرد
به جای نیاطوس روز نبرد
ز خوبی و از مردمی کردهام
به پاداش او روز بشمردهام
بگوید تو را زاد فرخ همین
جهان را به چشم جوانی مبین
گشسپ آنک بد نیز گنجور ما
همان موبد پاک دستور ما
که از گنج ما بدره بُد صد هزار
که دادم بدان رومیان یادگار
نیاطوس را مهره دادم هزار
ز یاقوت سرخ از در گوشوار
کجا سنگ هر مهرهای بُد هزار
ز مثقال گنجی چو کردم شمار
همان دُر خوشاب بگزیده صد
درو مرد دانا ندید ایچ بد
که هر حقهای را چو پنجه هزار
بدادی درم مرد گوهر شمار
صد اسپ گرانمایه پنجه به زین
همه کرده از آخر ما گزین
دگر ویژه با جُلّ دیبه بدند
که در دشت با باد همره بدند
به نزدیک قیصر فرستادم این
پس از خواسته خواندمش آفرین
ز دار مسیحا که گفتی سخن
به گنج اندر افگنده چوبی کهن
نبد زان مرا هیچ سود و زیان
ز ترسا شنیدی تو آواز آن
شگفت آمدم زانک چون قیصری
سر افراز مردی و نام آوری
همه گرد بر گرد او بخردان
همش فیلسوفان و هم موبدان
که یزدان چرا خواند آن کشته را
گرین خشک چوب وتبه گشته را
گر آن دار بیکار یزدان بدی
سر مایهٔ اورمزد آن بدی
برفتی خود از گنج ما ناگهان
مسیحا شد او نیستی در جهان
دگر آنک گفتی که پوزش بگوی
کنون توبه کن راه یزدان بجوی
ورا پاسخ آن بد که ریزنده باد
زبان و دل و دست و پای قباد
مرا تاج یزدان به سر برنهاد
پذیرفتم و بودم از تاج شاد
به یزدان سپردیم چون باز خواست
ندانم زبان در دهانت چراست
به یزدان بگویم نه با کودکی
که نشناسد او بد ز نیک اندکی
همه کار یزدان پسندیدهام
همان شور و تلخی بسی دیدهام
مرا بود شاهی سی و هشت سال
کس از شهریاران نبودم همال
کسی کاین جهان داد دیگر دهد
نه بر من سپاسی همی برنهد
برین پادشاهی کنم آفرین
که آباد بادا به دانا زمین
چو یزدان بود یار و فریادرس
نیازد به نفرین ما هیچکس
بدان کودک زشت و نادان بگوی
که ما را کنون تیره گشت آبروی
که پدرود بادی تو تا جاودان
سر و کار ما باد با بخردان
شما ای گرامی فرستادگان
سخن گوی و پر مایه آزادگان
ز من هر دو پدرود باشید نیز
سخن جز شنیده مگویید چیز
کنم آفرین بر جهان سر به سر
که او را ندیدم مگر بر گذر
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
ز کیخسرو آغاز تا کیقباد
چو هوشنگ و طهمورث و جمشید
کزیشان بدی جای بیم وامید
که دیو و دد و دام فرمانش برد
چو روشن سرآمد برفت و بمرد
فریدون فرخ که او از جهان
بدی دور کرد آشکار و نهان
ز بد دست ضحاک تازی ببست
به مردی ز چنگ زمانه نجست
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
چو پیروزگر قارن شیرگیر
قباد آنک آمد ز البرز کوه
به مردی جهاندار شد با گروه
که از آبگینه همی خانه کرد
وزان خانه گیتی پر افسانه کرد
همه در خوشاب بد پیکرش
ز یاقوت رخشنده بودی درش
سیاوش همان نامدار هژیر
که کشتش به روز جوانی دبیر
کجا گنگ دژ کرد جایی به رنج
وزان رنج برده ندید ایچ گنج
کجا رستم زال و اسفندیار
کزیشان سخن ماندمان یادگار
چو گودرز و هفتاد پور گزین
سواران میدان و شیران کین
چو گشتاسپ شاهی که دین بهی
پذیرفت و زو تازه شد فرهی
چو جاماسپ کاندر شمار سپهر
فروزندهتر بد ز گردنده مهر
شدند آن بزرگان و دانندگان
سواران جنگی و مردانگان
که اندر هنر این ازان به بدی
به سال آن یکی از دگر مه بدی
بپرداختند این جهان فراخ
بماندند میدان و ایوان و کاخ
ز شاهان مرا نیز همتا نبود
اگر سال را چند بالا نبود
جهان را سپردم به نیک و به بد
نه آن را که روزی به من بد رسد
بسی راه دشوار بگذاشتیم
بسی دشمن از پیش برداشتیم
همه بومها پر ز گنج منست
کجا آب و خاکست رنج منست
چو زین گونه بر من سرآید جهان
همی تیره گردد امید مهان
نماند به فرزند من نیز تخت
بگردد ز تخت و سرآیدش بخت
فرشته بیاید یکی جان ستان
بگویم بدو جانم آسان ستان
گذشتن چو بر چینوَد پل بود
به زیر پی اندر همه گل بود
به توبه دل راست روشن کنیم
بیآزاری خویش جوشن کنیم
درستست گفتار فرزانگان
جهاندیده و پاک دانندگان
که چون بخت بیدار گیرد نشیب
ز هر گونهای دید باید نهیب
چو روز بهی بر کسی بگذرد
اگر باز خواند ندارد خرد
پیام من اینست سوی جهان
به نزد کهان و به نزد مهان
شما نیز پدرود باشید و شاد
ز من نیز بر بد مگیرید یاد
چو اشتاد و خراد برزین گو
شنیدند پیغام آن پیش رو
به پیکان دل هر دو دانا بخست
به سر بر زدند آن زمان هر دو دست
ز گفتار هر دو پشیمان شدند
به رخسارگان بر تپنچه زدند
به بر بر همه جامشان چاک بود
سر هر دو دانا پر از خاک بود
برفتند گریان ز پیشش به در
پر از درد جان و پراندوه سر
به نزدیک شیرویه رفت این دو مرد
پر آژنگ رخسار و دل پر ز درد
یکایک بدادند پیغام شاه
به شیروی بیمغز و بیدستگاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از داستانهای شاهنامه فردوسی است و به گفتار قباد، پادشاه ایران، اختصاص دارد. او در این سخنرانی به فرزند خود آموزش میدهد که چگونه باید رفتار کند و در برابر دشمنان خود را حفظ نماید.
قالب شعر حاوی نکاتی در مورد رفتار با دشمنان، زشتی در سخن و استحکام در تصمیمات است. او نتیجه میگیرد که جنگ و خیانت به قوم و سرزمین جز درد و رنج برای هیچکس نمیآورد.
او همچنین به یادگاریهای خود از دوران پادشاهی و همچنین نسبت به همسایگان و سپهداران سخن میگوید و این که چگونه باید با نیکی و حکمت رفتار شود.
در پایان، پس از بازگشت به صلح و آرامش، قباد به فرزندش از اهمیت دیانت و نیکوکاری و توجه به پیامبران و خردمندان یادآوری میکند تا راه نیک را در زندگی خود بیابد و در نهایت به سرنوشت قوم خود بیندیشد.
این سخنان قباد نمایانگر اهمیت حکمت، صداقت و دوری از کینه و جنگ است و میخواهد فرزندش را بر راه راست و نیکویی هدایت کند.
هوش مصنوعی: بدان نامور گفت: جواب را بشنو و یکی یکی به سوی فرمانده جدید برو.
هوش مصنوعی: به او بگو که افراد زشت را مورد تحسین قرار نده، جز آنچه را که خودت بتوانی با روی ننگینش، تحمل کنی.
هوش مصنوعی: هرچه میگویی، فقط سخن تو نیست؛ مراقب باش که کلامت نشاندهنده باطن تو باشد و زبانت به درستی بیانگر آنچه در دل داری باشد.
هوش مصنوعی: نگو چیزی که بدخواه تو از حرفهای بیهوده بشنود و خوشحال شود.
هوش مصنوعی: زمانی را در نظر بگیر که آنقدر علم و دانش نداری که بتوانی مغزت را با آن پرورش دهی.
هوش مصنوعی: اگر بدون فکر و مطالعه صحبت کنی، مانند این است که نیرویی را به جریان نمیاندازی و تنها ذهن و خردت را به بیراهه میکشی.
هوش مصنوعی: اگر کسی تو را گناهکار بداند، از آن زمان به تو به عنوان یک حکمران نگاه خواهد کرد.
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی که کسی بر تو تسلط یابد و از تو چیزی بگیرد.
هوش مصنوعی: از این به بعد بر این گونه پیامها فکر نکن، چون ممکن است که باعث شود دشمنی بر تو بیفزاید و شادکامیات را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: من کارم را به خدا سپردهام و آرزوهایم را در این دنیا قرار دادهام.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال عیبهای دیگران باشی و آنها را در محضر بزرگان فاش کنی، نور و اعتبار خود را از دست خواهی داد.
هوش مصنوعی: الان باید به همه این مسائل جواب بدهم تا شما هم در مورد آن با دیگران صحبت کنید.
هوش مصنوعی: بعد از مرگ من، یادگاری از من باقی میماند که همان گفتار درست و صداقت من است.
هوش مصنوعی: زمانی که درد و رنجی را که به خاطر تو متحمل شدهام، به وضوح درک کنم، آنگاه میفهمی که این رنجها به خاطر به دست آوردن گنج و نعمتی بودهاند.
هوش مصنوعی: نخستین کسی که درباره هرمز صحبت کرد، فقط به خاطر آرزوهای قدیمی و بیفایدهاش بود.
هوش مصنوعی: پدر ما از صحبتهای بد دیگران ناراحت و خشمگین شد و اوضاع به هم ریخت.
هوش مصنوعی: زمانی که از فکر او باخبر شدیم، با تاریکی شب بیراه ایران مواجه شدیم.
هوش مصنوعی: ما همان راهی را دنبال کردیم، اما از گرفتار شدن در درد و رنج فرار کردیم و به مشکلات چنگ نیندازیم.
هوش مصنوعی: تنها گناه من این بود که از مسیر اصلی خود منحرف شدم و به دنبال خواستههای او رفتم.
هوش مصنوعی: شنیدم که بر شاه من حادثهای ناخوشایند پیش آمده است. وقتی که این خبر را به من رساندند، مانند کسی که صدای زنگ را میشنود، وحشت زده شدم.
هوش مصنوعی: بهرام، که خودش گناهکار است، با لشکری آماده در برابر من میدان جنگ را تدارک دیده است.
هوش مصنوعی: در روز جنگ از او فرار کردم تا این که به دام او نیفتم و گرفتار نشوم.
هوش مصنوعی: پس از آن، دوباره به عرصه جنگ بازگشتم و با شجاعت و قدرت در میدان نبرد حاضر شدم.
هوش مصنوعی: نه هیاهوی بهرام به یکباره بود، بلکه جهانی در حال تماشا و نظارهٔ جنگ بود.
هوش مصنوعی: به دستور خداوند، کارهای نیک را بیشتر انجام بده، زیرا او راهنمای خوبیها و بدیهاست.
هوش مصنوعی: وقتی که ایران و توران به صلح و آرامش رسیدند، همه ی تلاشها و کارهای بهرام بینتیجه ماند.
هوش مصنوعی: وقتی از جنگ چوبینه دست کشیدم، ابتدا به سمت پدرم عقبنشینی کردم.
هوش مصنوعی: وقتی تو خوب هستی و دوستانت هم خوب هستند، در هر سرزمینی انسانهای نیکو پیدا میشوند.
هوش مصنوعی: تمام وجودش را فدای من کرده و با دل و زبان و جسمش به من نزدیک است.
هوش مصنوعی: ما به خاطر خون پدر و درد دل او هرگز سستی نکردیم و همچنان مقاوم ماندیم.
هوش مصنوعی: ما ارتباط و وابستگیمان را قطع کردیم، حالا باید ببینیم که این اقدام ما چه سرنوشتی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که من در دنیا پخش شدم و ناپدید گشتم، یکی از گوشههای این جهان را انتخاب کردم.
هوش مصنوعی: به دستور ما، به طور ناگهانی، سر و فکر دشمنان خونی نابود شد.
هوش مصنوعی: دیگر آنکه تو از فعالیتها و مسائل خودت صحبت کردی، از آن زندان و بازار تنگی که در آن به سر میبری.
هوش مصنوعی: این گفته بیان میکند که اگر از فرزند من کاری ناشایست سر نزند، از او آسیبی نخواهد رسید. به عبارت دیگر، اگر او به راه نادرستی نرود، هیچ بدی به سرش نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: به شما فشار و محدودیت نمیآید، بلکه همان زخمهایی است که از خفت و ترس در دل دارید.
هوش مصنوعی: در آن روز، شما را تحقیر نکردم و همه ثروت و دارایی من در اختیار شما بود.
هوش مصنوعی: بر اساس روش و سنتهای شاهان گذشته، ما باید برای انجام کارهایمان کوشا و فعال باشیم و نباید به طور بیهدف و بیبرنامه عمل کنیم.
هوش مصنوعی: از شکار و بازی و هنرمندان، از کاری که شایستهی بزرگان است.
هوش مصنوعی: شما به هیچ چیز احتیاج نداشتید، نه به پول و نه به جواهر و نه به حیوانات گرانقیمت.
هوش مصنوعی: کسی که در کاخی بزرگ زندگی میکند، ولی آنجا را به زندان خود تبدیل کرده است، در واقع خوشبختی را در آن مکان احساس نمیکند.
هوش مصنوعی: او هم به گفته ستارهشناس اشاره کرد که از وجود تو به ما ترس و نگرانی داده است.
هوش مصنوعی: من نخواستم تو به این صورت که هستی بر من بد بیندازی، پس اختر و سرنوشت تو را از دست ندادم.
هوش مصنوعی: پس از آن، ما مهر و دوستی را بر چهرهاش گذاشتیم و آن را به شیرین سپردیم، به خاطر آن گفتگو و صحبتها.
هوش مصنوعی: وقتی که من به مقام و جایگاه بالایی رسیدم، سال به سی و شش رسید، در میان آن روزهای خوش و خوشایند.
هوش مصنوعی: هرچند زمان زیادی گذشته است، اما تو هنوز این سخن را به خاطر داری و به یاد میآوری.
هوش مصنوعی: نامهای از هندوستان به دستم رسید که من هم با آن همنظر بودم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در نظر ما، نامهای که از طرف شخصی ارسال شده، با ارزش و با کیفیت است، مانند یک گوهر باارزش. همچنین، این نامه به همراه خود همه نوع لباس و پوشاک زیبایی دارد.
هوش مصنوعی: من یک شمشیر هندی و یک فیل سفید دارم و به جز این دو، در دنیا هیچ امیدی ندارم.
هوش مصنوعی: با لباس زرین و نازکی که دارد، روزها به هر طریقی زحمت کشیده و رنجها را متحمل میشود.
هوش مصنوعی: من یک نامه همراه با پرندهای به سوی تو فرستادهام، وقتی که خط زیبا و هندی را دیدم.
هوش مصنوعی: مرد هندی را دیدم که دارای کلامی زیبا و دانشی فراوان بود و به خوبی آموزش دیده بود.
هوش مصنوعی: هنگامی که او آن نامه را برای من خواند، اشک از چشمش سرازیر شد.
هوش مصنوعی: بدان که در زمانی که به خوشحالی زندگی میکنی، مثل بزی هستی که با تاج زر همراه سالاری بزرگ است.
هوش مصنوعی: زمانی که آذرماه و روز دی فرا میرسد، تو به عنوان پادشاه و فرمانروا، کنترل جهان را در دست داری.
هوش مصنوعی: پدر به مقام پادشاهی رسیده و سی و هشت ستاره نشان از اوست، اما باید بدانیم که این وضعیت نیز روزی به پایان خواهد رسید و بر این شرایط گذر خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانه به خوبی و روشنی خواهد رسید اگر تو تاج بزرگی را بر سر بگذاری.
هوش مصنوعی: در آن زمان، این حرف بد به دل مهربان من نمیچسبید و نباید آن را فراموش میکردم.
هوش مصنوعی: من میدانستم که بخت تو باعث میشود تخت تو درخشان شود.
هوش مصنوعی: من جز درد و رنج تو چیزی ندارم، و این تخت سلطنت و ثروت به تو تعلق دارد.
هوش مصنوعی: من هیچگاه از بخشش، دین، پیوند و محبت روی برنگرداندم و از این اصول خود را جدا نکردم.
هوش مصنوعی: وقتی به شیرین گفتم، تمام افکار و نگرانیهای خود را کنار گذاشتم.
هوش مصنوعی: هیچکس از صحبتهای بین او و ستارهات چیزی نمیداند، چه بیشتر و چه کمتر.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی آنچه را که به دلت میخواهد، ببینی، باید به دقت به کارها و تغییرات خود توجه کنی.
هوش مصنوعی: شما را به جایی میبرم که متوجه شوید و از کاری که کردهاید پشیمان شوید و برای بهتر شدن، به درمان و اصلاح خود بپردازید.
هوش مصنوعی: دیگر آنکه تو درباره زندان و بند صحبت کردی، اگر کسی از ما انتخاب کند، او آزاد خواهد شد.
هوش مصنوعی: این به این معنی است که تا زمانی که دنیا وجود دارد، این گونه است که قدرت و کارهای بزرگ به دست بزرگان و شاهان است و نظر افراد باهوش و دانا در آن تأثیر دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو از این موضوع اطلاعی نداری، به پیشوای خود بگو تا در این مورد به تو اطلاعاتی تازه و جدید بدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خداوند دشمنی کند، در زندگی این دنیا به سختی و مشکل خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره میشود که در زندان ما، کسانی که فرزانه و نیکوکار هستند، به سبب ناتوانی و ضعیفی دیگران مورد آزمایش و سختی قرار میگیرند. به عبارت دیگر، خوبان به خاطر وجود بدیها و ناتوانیهای دیگران در معرض مشکلات و چالشها قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی که ما کارمان خونریزی نبود، مجبور شدیم در کارهای دشوار و نپذیرفتنی گیر کنیم.
هوش مصنوعی: من میدانستم که کسانی که به من آسیب میزنند، در زندان هم نگهداشته میشوند و من هیچکس را بیاحترامی نکردم.
هوش مصنوعی: بسیاری بر این باورند که اگر کسی دشمنی را از نژاد و ریشهاش بشناسد، به خوبی میتواند او را بشناسد و از اثرات منفی او آگاه شود.
هوش مصنوعی: وقتی به تفکر الهی پرداختیم، صحبتها و حرفهای بیهوده را کنار گذاشتیم.
هوش مصنوعی: اکنون من شنیدم که تو آن را رها کردی، کسی که بدتر از اژدها بود.
هوش مصنوعی: اگر به بدیها و گناهان روی بیاوری، با گفتار و اعمال نادرستت تو را از رحمت ایزد دور کردهای.
هوش مصنوعی: وقتی به مقام ارشد و مسئولیتهای بزرگ رسیدی، باید در کارها دقت و تدبیر بیشتری به خرج دهی. تو نمیدانی که چه کسی واقعاً دانا و صلاحدید در کنارت است، پس دقت کن و با افراد زیرکی که در اطراف تو هستند، همکاری و دوستی کن.
هوش مصنوعی: هر کس که از او رنجیده خاطر است را ببخش، هر چند که به نظر میرسد از او امیدی به دست آوردن نعمت و ثروت نیست.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی را ببینی که در زندگی تنها آسیب و ضرر میبیند و هیچ خیری از او مشاهده نمیشود، باید بدانیم که این شخص کمتر از یک زندانی نیست و به نوعی در قید و بند قرار دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که به دانایی و فکر خود تکیه کرده، در مورد خواستهها و آرزوهایش صحبت میکند. او به خوبی میداند که باید از عقل و تدبیر خود بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: ما از هیچ کس جز به واسطهٔ مالی که داده است بهرهای نبردیم، هر کسی که چیزی از خود دارد، باید در ازای آن هزینهای بپردازد.
هوش مصنوعی: از خداوند هدیههایی گرفتم و به خاطر آنها سختیهای زیادی را تحمل کردم.
هوش مصنوعی: خالق جهان و داور عدالتخواه، به طور مداوم در حال تغییر شرایط و زمانه است.
هوش مصنوعی: ما هیچگاه از دشمن نیمهاش طلب نمیکنیم، بلکه در ضعف او را میسنجیم.
هوش مصنوعی: ما به دنبال خشنودی و رضایت خداوند هستیم، اما از بخشش چیزی نیافتیم و نشانی از تلاش و زحمتمان ندیدیم.
هوش مصنوعی: اگر خداوند جهان از من بپرسد، چیزهایی را که نهان و پنهان هستند و همچنین آشکار را به او خواهم گفت.
هوش مصنوعی: او از تو آگاهتر است و در فهم نیک و بد از تو تواناتر است.
هوش مصنوعی: این افراد خطاکار و گناهکار که در کنار تو هستند، نه میتوانند از تو مراقبت کنند و نه به عنوان دوستان واقعی برایت محسوب میشوند.
هوش مصنوعی: هرچه از من بگویند، از این پس همان خواهد شد. این گره به بدگمانی تو خواهد بست.
هوش مصنوعی: همه افراد به پول و ثروت وابستهاند و هیچکس نیست که به داد دیگری برسد.
هوش مصنوعی: دل من از محبت تو آرامش دارد و گناه من برای تو تنها یک بهانه است تا در کنار تو قرار بگیرد و پاک شود.
هوش مصنوعی: این سخن را تو نمیتوانی درک کنی، زیرا این موضوع فراتر از آن است که کسی بتواند آن را بفهمد.
هوش مصنوعی: اما من به خاطر خودم از کسی که نامهام را خواند، ناراضی نیستم.
هوش مصنوعی: در دنیا چیزی باقیمانده است که برای فرد عاقل میتواند مایه آرامش و تسکینی باشد.
هوش مصنوعی: پس از ما، هر کسی که به سخنان ما گوش کند، متوجه وضعیت و کیفیت کار ما خواهد شد.
هوش مصنوعی: ما از ظرف و چین سپاه را دور کردیم و سپهبد را در هر مکان جا دادیم.
هوش مصنوعی: ما دشمنان را شکست دادیم و هیچکس جرأت نداشت که سرش را بالا ببرد.
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن از دنیا پراکنده شد، تمام ثروت و گنجینه ما به طور کامل ذخیره و جمعآوری شد.
هوش مصنوعی: همه کارگران برای ما به سراغ دریا رفتند و جواهرات زیادی را از آنجا آوردند.
هوش مصنوعی: من مانند ملاحی هستم که از سختیها و زحمات خسته شدهام، و دریا، دشت و کوه همه برایم بیمعنا شدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که ثروت به صورت پراکنده و نامنظم در میآید، مانند این است که در یک کیسه جدید پر از سکههای طلا قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: از یاقوت و گوهرهای گرانبها که همانند لباس و زینتهای با ارزش است.
هوش مصنوعی: پس از بیست و شش سال عمر، به هر گونه گوهری که دست یافتهام، به مانند گنجی ارزشمند از آن بهرهبرداری کردهام.
هوش مصنوعی: در ورودی خانهام را به گونهای درست کردهام که به سمت شادی و بزرگی باز شود.
هوش مصنوعی: در آن سال، تا زمانی که مالیات را جمعآوری کردم، نتیجهاش این شد که به ازای هر صد هزار دینار، مالیات بهدست آمده معادل آن بود.
هوش مصنوعی: همه جا را پر کرده است همانند چرم افسانهای پارسی و پیامهای آن به صورت پراکنده در دنیا منتشر شده است.
هوش مصنوعی: در هر گوشهای از سرزمین، دو هزار دینار گرانبها مانند طلا پخش شده است.
هوش مصنوعی: غیر از طلا و نقره هندوستان و همچنین از سرزمین روم و سرزمین جادوگرها چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: به جز از فریاد و صدای هر قوم و هر ملت، از هر شخصیت بزرگ و هر معتمدی چیزی نخواهید شنید.
هوش مصنوعی: به جز از سنتها و آداب نوروز و مهر، از اسب و از بندگی انسانهای نیکوچهر چه چیزی دیگری وجود دارد؟
هوش مصنوعی: به جز از تجهیزات و خود و خدایان و سلاح، هیچ کس دیگری از ما محروم نبوده است.
هوش مصنوعی: تنها از عطر مشک و کافور و پشم خز و سمور سیاه و سفید و از زیباییهای دیگر میتوان صحبت کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به ما بدی کند، باید بداند که ما او را زیر نظر داریم و به زودی جواب کارش را خواهیم داد.
هوش مصنوعی: به درگاه ما هجوم میآوردند و هیچکس جرأت نداشت از راه ما منحرف شود.
هوش مصنوعی: از هر در فراوان زحمت کشیدیم تا به این گنج بزرگ دست پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: دیگر کجا میتوانیم گنجهای سبز و گنجهای زیبا را پیدا کنیم، وقتی به دنبال روزی برای بوسه دادن هستیم؟
هوش مصنوعی: ما بارها درباره او صحبت کردیم و در پایان، نتیجه کار ما به نام او ختم شد.
هوش مصنوعی: این بیست و شش سال تا سی و هشت، جز به امید و آرزو، هیچ چیز دیگری بر سر ما نگذشته است.
هوش مصنوعی: تمام بزرگان و سرآمدان با راحتطلبی و بیتوجهی به پیامدهای کارشان، به بدی اندیشیده و تنها در یک لحظه دچار ترس و اضطراب شدند.
هوش مصنوعی: زمانی که از فرمان تو باخبر شدم، بر من روشن شد که دنیا از عهد و پیمانی که تو دادهای، ناراحت و بدحال است.
هوش مصنوعی: هیچ کسی در این دنیا نمیماند، بنابراین نباید جز سکوت، راهی برای آرامش انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در دنیایی پر از آسیب و درد زندگی کنی، باید بدانی که کارهای تو ممکن است به نتایج مثبتی نرسند و سودی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: همان افرادی که در نزد تو هستند و در زمینههای خاصی رشد کردهاند، میتوانند در تاریکی و سختیها به تو کمک کنند و ارزشمند باشند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهند سلطنت تو را به باد دهند، بدان که این کار برای آن است که پس از رفتن تو از این دنیا، دیگر شاد نباشی.
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی حکیم و آگاه در نزد تو باشد، تو نیز از تاریکی و نادانی خود خارج شده و به روشنی و دانایی دست پیدا میکنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به شما گنجی برسد، باید آن را با دیگران در میان بگذارید و از آن بهرهمند شوند. در غیر این صورت، شما و گنج دیگران را نخواهید داشت.
هوش مصنوعی: آیا پسر، با روزهای کم و عقل اندک، فکر و آرامشت را از دست دادهای؟
هوش مصنوعی: این را بدان که این ثروت من به تو بستگی دارد، اکنون زمانه بهطور کامل در دستان توست.
هوش مصنوعی: جهان به دلیل از بین رفتن نظام و حکومت، در حال نابودی و آشفتهحالی بود. فقط با وجود مدیریت و نظم پادشاهی، زیبایی و رونق ممکن است.
هوش مصنوعی: شاید درب سرای حاکم ستمگر بسته باشد، اما کسی که بیبهره از نعمت و توانایی است، نمیتواند از خود خلاقیت و فکری نشان دهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در بخشش و generosity کوتاهی کند، او را به بزرگی و مقام نخواهند شناخت و او را تحقیر میکنند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که از تو به دشمن برسد، باید بدانی که این کار به بدی و شر ختم خواهد شد.
هوش مصنوعی: کسی که از خداوند دور شود و به او بیتوجهی کند، در نزد مردم و در شهرتش خدشه وارد میشود.
هوش مصنوعی: اگر ثروتی نداشته باشی، لشکرت پایدار نخواهد ماند و افراد زیر دستت هرگز تو را پادشاه نمیدانند.
هوش مصنوعی: بهتر است که سگ را به خاطر نیازش به غذا دوست بداریم، زیرا وقتی سیر میشود، ممکن است به دشمن جان تبدیل شود.
هوش مصنوعی: تو اشاره کردی به کار سربازان که بر روی زمینهایشان راهی درست کردم.
هوش مصنوعی: از نادانی، هرگز به خوشایندی نخواهی رسید، زیرا نمیدانی که چگونه میتوانی راه درست را از خطرهای آن تشخیص دهی.
هوش مصنوعی: پاسخی که به من داده شده، نتیجهی زحمات و مشکلاتی است که کشیدهام و این پاسخ برای من ارزشمند و گرانبهاست.
هوش مصنوعی: من از شهرهای بیگانگان دور شدم و دشمنان را به جان هم انداختم.
هوش مصنوعی: بدان که برای رسیدن به آرامش و راحتی، نیازمند تلاش و کوشش هستیم تا بتوانیم بدون زحمت و دردسر در آسایش زندگی کنیم.
هوش مصنوعی: سواران را به نقاط مختلف فرستادم و اکنون در مرز، مشکلی به وجود آمده که شرایط را دشوار کرده است.
هوش مصنوعی: زمانی که از هر سو سپاه را فراخواند و جمعیتش را گشوده ببیند، کسانی که نیتهای بدی دارند، راههای نادرست را میجویند.
هوش مصنوعی: ایران به مانند باغی پر رونق و سبز است که در فصل بهار همیشه گلهای زیبا و خوشبو شکوفا میشود و خوشبختی و شادکامی را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که زمین یا باغ از مردم خالی شود، پر از گل نرگس، نارنج، سیب و به خواهد شد.
هوش مصنوعی: همهی مشکلات و غمها را از ریشه حل میکنند و هر مانع و سختی را از پیش رو برمیدارند.
هوش مصنوعی: دیوار او با سپاه و سلاح ساخته شده و خارهایی که بر نیزهها نصب شده، نشاندهندهی سختی و دشواریهای او است.
هوش مصنوعی: اگر به دیوار باغ نگاه کنی، دیگر برایت فرقی ندارد که باغ، دشت یا دریاچه باشد.
هوش مصنوعی: مواظب باش که وقتی دیوار این شخص را خراب میکنی، دل و روح ایرانیها را نشکنید.
هوش مصنوعی: از کجا بود که پس از آن، غارت و حملهای به راه افتاد، صدای سواران و کینهای که به دل داشتند، به گوش رسید؟
هوش مصنوعی: به زنان و کودکان و سرزمین ایران نباید به بدی فکر کرد و باید با خوبی و محبت با آنها رفتار کرد.
هوش مصنوعی: وقتی یک سال از عمرت بگذرد، عاقل تو را احمق میداند.
هوش مصنوعی: من از تو شنیدم که تو کجا هستی، ای مهر و نور، و اینکه همهی مردم را ناامید و نامهربان میکنی.
هوش مصنوعی: بدان که قباد با اندرز درخواست کرده است که مانند شیرین و گوارا باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که سلاحش را به دشمن بدهد، در واقع خود را به کشتن میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی به فکر بدی بیفتد و بخواهد کاری انجام دهد، با او به شدت مقابله خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو پیام مرا از سوی قیصر خواندی، اما در پاسخ تردید داشتی و خودخواهی نشان دادی.
هوش مصنوعی: سخنها نه از خودت بلکه از آموزههای کسی بود که به تو آموخته است.
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع وفا و جفا میپردازد و بیان میکند که وفاداری او و رفتار نادرست ما را تنها خود فرد میتواند تشخیص دهد. در واقع، او از وفاداریاش آگاه است و میداند که ما چه کارهایی را نادرست انجام میدهیم. این یعنی تشخیص خوبی و بدی به خود فرد بستگی دارد.
هوش مصنوعی: بدان که پاسخ تو را، ای کم خرد، نمیگویم جز این که در خور تو نیست.
هوش مصنوعی: اگر تو خود را به عنوان شاهد در یک ادعا مطرح کنی، این کار برای یک مرد عقلمند و بصیر مناسب نیست.
هوش مصنوعی: وقتی قیصر از زحمات و سختیها رهایی یافت، به مردی همچون پرویز (که مردی شجاع و قدرتمند بود) نگاه کرد که به یک مبارزه و چالش بزرگ پرداخته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که دنیا را به خود واگذار نکند و در دلش به معنی و هدف زندگی توجه داشته باشد، در حقیقت شخصی با خرد و دانایی است.
هوش مصنوعی: میدانم که بهرام، با افتخار و قدرت، میان خصم خود را در هم شکسته و به ایرانیان به یاری آمده است.
هوش مصنوعی: در برابر رومیها، سپاهی را نمیتوان شکست داد. مانند اینکه روان ریگ، قادر نیست با کوه درگیر شود.
هوش مصنوعی: بدان جنگی که در آن خداوند همراه من است، ای پروردگار، نیروهای زمین و جهان در برابر من هیچ ارزش و اهمیتی ندارند.
هوش مصنوعی: ایرانیان آن چه را که تو هستی، شنیدهاند، بنابراین تو نیز باید آن را بشنوی.
هوش مصنوعی: من نیز چیزی دارم که باید در روز نبرد انجام دهم، به جا و به درستی.
هوش مصنوعی: من برای خوبی و رفتار نیک او، روزها را شمردهام به عنوان پاداش.
هوش مصنوعی: بگو که این دنیا را با چشم جوانی ننگر، زیرا همینطوری فرزند خوشبختی را به تو خواهد داد.
هوش مصنوعی: گشسپ، کسی است که بدی ها را عوض میکند و در واقع میتواند به ما کمک کند، همانند موبدی که راه و رسم درست زندگی را به ما میآموزد.
هوش مصنوعی: من از دارایی خودم چیزی به ارزش صد هزار دادم به آنها، که این دلیل یادگاری است برای رومیان.
هوش مصنوعی: من هزار یاقوت سرخ را به نیاطوس هدیه دادم و آنها را به عنوان مهرهای برای گوشوارهاش استفاده کردم.
هوش مصنوعی: چرا باید سنگ هر مهرهای را با هزاران مثقال گنج مقایسه کنم، وقتی که ارزش واقعی آن را در شمارش میبینم؟
هوش مصنوعی: در همان منطقه خوشاب، مردان دانا و خردمند بسیار کمی دیده میشوند.
هوش مصنوعی: هر کس را که به او بخششی برابر با پنجاه هزار درم بدهی، او را به عنوان مردی با ارزش و گوهرین بشمار.
هوش مصنوعی: صد اسب عالی و با ارزش که همه به زین تکیه کردهاند، در نهایت از میان آنها ما را انتخاب کردهاند.
هوش مصنوعی: دیگر بار با لباس نیکو و زیبا به دشت رفتند و با نسیم ملایم همراه شدند.
هوش مصنوعی: من این پیام را به نزد قیصر فرستادم و پس از آنکه خواستهام را مطرح کردم، او را ستایش کردم.
هوش مصنوعی: از داروهای شفابخش مسیحی که دربارهاش صحبت کردی، گویی چوبی قدیمی در گنجی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: نفع و ضرری از آن ترسا برای من نیست، آیا صدای او را نشنیدی؟
هوش مصنوعی: متعجب شدم از اینکه چگونه کسی مانند تو با افتخار و نامآوری همچون قیصر در میان مردم قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: همهی حکیمان و دانایان، چه فیلسوف چه priest، دور او جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: چرا خداوند آن کشته را ندا کرده است، اگر که او به سرنوشت خشک و بیثمر دچار شده باشد؟
هوش مصنوعی: اگر آن دار باطل و بیفایدهای که خداوند به آن مشغول است، از نظر من دارای هیچ ارزشی نیست.
هوش مصنوعی: تو ناگهان از گنجینه ما رفتی و به مانند مسیحا شدی، ولی در این جهان نیستی.
هوش مصنوعی: اگر به یاد میآوری که زمانی از کسی عذر خواهی کردی، اکنون وقت آن است که توبه کنی و به دنبال راهی برای نزدیکی به خدا باشی.
هوش مصنوعی: او به آن کسی که به او بدی کرده پاسخ میدهد و میگوید که اگر زبان، دل، و دست و پای قباد (که نمادی از قدرت و توانایی است) به سمت او بیفتد، نشاندهندهی ضعف و بیپناهی است.
هوش مصنوعی: خداوند توفیق و شکوهی به من عطا کرده است و من با خوشحالی این نعمت را پذیرفتهام.
هوش مصنوعی: ما کارهایمان را به خدا سپردیم، اما وقتی که به ما سوال میشود، نمیدانم که چرا تو اینطور صحبت میکنی.
هوش مصنوعی: به خدا بگویم که نه با کودکانی صحبت کنم که او را نمیشناسند و نمیتوانند تفاوت خوبی و بدی را درک کنند.
هوش مصنوعی: من همه کارهایی که مورد پسند خداوند است، انجام دادهام و در این مسیر، هم شادیها و هم تلخیهای زیادی را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: من سی و هشت سال سلطنت کردم و هیچکس از دوستانم در این شهر با من نبود.
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا نعمتها و خیرات را تقسیم میکند، دیگر بار هم به من چیزی نخواهد داد و من هم از او قدردانی نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: من بر این پادشاهی فرمانروایی میکنم و برای آنکه زمین دانا و آباد باشد، تحسین میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی خداوند یاری کننده و فریادرسی برای ما باشد، هیچکس نمیتواند به نفرین ما توجهی کند.
هوش مصنوعی: به آن کودک بدشکل و نادان بگو که اکنون آبرویمان به خطر افتاده است.
هوش مصنوعی: ای بادی که همیشه بر ما میگذری و به جاودانگی ادامه میدهی، همراهی ما با خردمندان باشد.
هوش مصنوعی: ای عزیزان، پیامآوران سخن و دلانگیز، شما آزادگان با سخنانی پرمحتوا هستید.
هوش مصنوعی: از من هر دو بدرود بگویید و چیزی جز آنچه شنیدهاید، بیان نکنید.
هوش مصنوعی: من به تمامی جهان آفرین میگویم، زیرا او را تنها در گذرگاه زندگی ملاقات کردهام و هیچگاه به طور کامل او را ندیدهام.
هوش مصنوعی: هر کسی که از مادر به دنیا آمده، باید بمیرد؛ به یاد داشته باش که داستان زندگی همچون داستان کیخسرو و کیقباد ادامه دارد.
هوش مصنوعی: در گذشته شخصیتهایی چون هوشنگ، طهمورث و جمشید وجود داشتند که از آنها به عنوان نمادهای قدرت و امید یاد میشود و در زمانهای دشوار، وجودشان مایه دلگرمی و امید مردم بود.
هوش مصنوعی: زمانی که شب و ظلمت پایان میپذیرد و روشنایی فرا میرسد، تمام موجودات خبیث و وحشی تحت تأثیر قدرت او قرار میگیرند و فرمان او را میپذیرند و از بین میروند.
هوش مصنوعی: فریدون فرخ، کسی که توانست هم آشکار و هم پنهان، زشتیها و بدیهای این جهان را دور کند.
هوش مصنوعی: به خاطر بدیهای ضحاک، زندگیاش را به سختی گذراند و از سختیهای زمانه رهایی نیافت.
هوش مصنوعی: مثل آرش که تیرش را به فاصلهای دور رها کرد، مانند پیروزی که قارن، شیر را به ظفر درآورد.
هوش مصنوعی: قباد از کوه البرز آمد و با قدرت و شجاعت به رهبری و فرماندهی قومی بزرگ دست یافت.
هوش مصنوعی: او با مهارت و زیبایی ابنای آبی، خانهای ساخته و از آن خانه، داستانهای شگفتانگیزی برای جهان به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: همه در خوشاب و هوا به خاطر چهره زیبا و درخشان او به مانند یاقوت سرخ بودند.
هوش مصنوعی: سیاوش، همان پرآوازه و معروف است که در جوانی به دست دبیر کشته شد.
هوش مصنوعی: کجا میتوان جایی را یافت که در آن گنگ و غم وجود داشته باشد و در این شرایطی که رنج بردهای، هیچ چیز ارزشمندی دیده نشود؟
هوش مصنوعی: کجا میتوان رستم و زال و اسفندیار را پیدا کرد که یادگار سخنانشان برای ما باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: مثل گودرز و هفتاد پسرش، سواران شجاع و دلیر آمادهی میدان نبرد و جنگجویان قوی هستند.
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ به پادشاهی رسید و دین بهی را پذیرفت، آگاهی و دانش او تازه و نو شد.
هوش مصنوعی: جاماسپ، در مقایسه با بهشت، در شمار ستارهها بسیار درخشانتر از خورشید گردان است.
هوش مصنوعی: آن بزرگواران و دانشمندان به سواران جنگی و مردان دلیر تبدیل شدند.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که در میان هنرها، افرادی هستند که با وجود بدیها و ناپسندیهای خود، در سالهای مختلف به طرق متفاوتی ظاهر میشوند و به نوعی در مهارتهای خود، بدی را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: آنها هزینههای زیادی برای ساخت این جهان پرداختند، اما در نهایت تنها میادین، ایوانها و کاخها باقی ماندند.
هوش مصنوعی: اگر سالها بالا نمیرفت، هیچ کس به عظمت من در میان پادشاهان نمیرسید.
هوش مصنوعی: من دنیا را به خوبیها و بدیها سپردم و نگران نیستم از اینکه روزی به من آسیبی برسد.
هوش مصنوعی: ما مسیرهای سخت و طولانی زیادی را پشت سر گذاشتیم و بسیاری از دشمنان را از سر راه برداشتیم.
هوش مصنوعی: تمام سرزمینها سرشار از گنجینههای من است، اما جایی که آب و خاک وجود دارد، رنج و درد من نهفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که چنین حالتی برای من پیش میآید، دنیای من به شدت تاریک میشود و امید به بزرگان نیز به محاق میرود.
هوش مصنوعی: فرزند من هم دیگر بر تخت نخواهد ماند و بختش از او دور خواهد شد.
هوش مصنوعی: فرشتهای میآید و میگوید که جانم را بگیر؛ برای من این کار آسان است.
از پل چینوَد که میگذری، زیر پایت سراسر گُل است.
هوش مصنوعی: دل خود را با توبه روشن کنیم و با پرهیز از آزار دیگران، خود را در زرهای از خوبکرداری حفظ کنیم.
هوش مصنوعی: سخنان دانشمندان و کسانی که تجربه و بینش زیادی دارند، صحیح و معتبر است.
هوش مصنوعی: زمانی که موقعیت خوب و بخت خوب به انسان روی آورد، باید از هر گونه نشیب و افتی آگاه باشد و احتیاط کند.
هوش مصنوعی: اگر روز خوبی بر کسی بگذرد و او دوباره آن روز را به یاد نیاورد، نشاندهنده بیخردی اوست.
هوش مصنوعی: پیام من این است که به سوی دنیا بروم و نزد شخصیتهای بزرگ و قدیمی برسم.
هوش مصنوعی: شما هم خداحافظ باشید و از من هم چیزی به دل نگیرید. امیدوارم خوشحال باشید.
هوش مصنوعی: وقتی اشتاد و خراد پیام پیشرو را شنیدند، برزین هم متوجه شد.
هوش مصنوعی: در دل هر دو عارف و دانا، عشق و محبت رو به اوج رسید و آنها با تمام وجود به یکدیگر توجه کردند و دست در دست هم گذاشتند.
هوش مصنوعی: هر دو از کلام خود پشیمان شدند و به نشانهی ناراحتی، بر روی صورتهایشان اشاره کردند.
هوش مصنوعی: ببر به معنای یاران و دوستانی است که با یکدیگر دسیسه و فریب میزنند. در این متن اشاره میشود که در ظاهر همه چیز خوب به نظر میرسد اما در باطن، افراد دانا و آگاه پر از غم و مشکلات هستند. به عبارت دیگر، در حالی که چهرهها میخندند، دلها انباشته از غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: آنها با حالتی غمگین و پر از درد و اندوه از نزد او رفتند.
هوش مصنوعی: این دو مرد با چهرههای زیبا و دلهای زخمی به سوی شیرویه رفتند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به شیروی، که نه عقل درستی داشت و نه تجهیزات یا امکانات مناسب، پیام شاه را رسانیدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.