گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما

خنجر به جای برگ برآرد درخت ما

الماس ریزه شد نمک سودهٔ حکیم

در زخم بستن جگر لخت لخت ما

با اینهمه خجالت و ذلت که می‌کشم

[...]

وحشی بافقی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

شد شیشه خانه باغ دل از جان سخت ما

جز سنگ فتنه یار نیارد درخت ما

بیگانه الفتیم چه دنیا چه آخرت

در خانه وجود و عدم نیست رخت ما

ابر بهار گریه مستانه خودیم

[...]

اسیر شهرستانی