بخش ۲۸ - به هزیمت رفتن دختران رستم به هندوستان پیش شاه صور
سیه مرد با نامور سی هزار
برفت و سر راه کرد استوار
فرامرز زان سوی با خواهران
چنین گفت کاین رنج باشد گران
زمانه به ما دست بد برگشاد
وزین بیش دیگر نباشیم شاد
نبینم یکدیگران را دگر
مگر پیش دادار پیروزگر
شما را همین به که اکنون شوید
سر خویش گیرید و بیرون شوید
به دشمن مرا باز دارید دست
نخواهم من از دست آن دیو رست
چو رفتید از ایدر شما هر چهار
من و گرز و فرزند اسفندیار
ز گفتار آن هر چهار آب چشم
بَرِ کهربا برفشاندند یشم
به ماسوره سیم کردند چاک
رخ لاله رنگ و بَرِ سیم پاک
ز هر گل برآمد همی خون به جوش
ز هر دل برآمد به زاری خروش
بکندند پس عنبر مشک بوی
ز پیشش نهادند بر خاک روی
غریوان فرامرز و آن سرکشان
همه باد سرد از جگر برکشان
همی هر کسی گفت کای بخت ما
به دشمن سپردی سر و تخت ما
کنون سر ز ما یکسره برمتاب
چو برداشتی بیکران پر شتاب
فرامرز را گفت بانوگشسب
که هرگز نبیند مرا پشت اسب
تو با دشمن اندر نبرد و ستیز
چگونه توان کرد از ایدر گریز
جهانم به مهر تو پاید همی
روانم به مهر تو باید همی
ترا گر یک آسیب بر تن رَسد
روا دارم آن بد که بر من رَسد
به جان ار هزاران نهیب آیدم
دل از روی تو ناشکیب آیدم
بمان تا به پیش تو کشته شویم
ز خاکیم و با گِل سرشته شویم
ز گفتار او جان و دل خسته شد
به نوک مژه دُرّ پیوسته شد
فرامرز سوگندشان داد باز
به روز سپید و شب تیره یاز
به آذرگشسب و به اُستا و زند
به جان و سَرِ پهلوان بلند
که آغاز رفتن کنید و بسیچ
میارید پاسخ مرا بیش هیچ
چنین گفت مر شاه راه رهنمای
تن خویش با دشمنت برگرای
به چیز و بزرگی و مردی و هوش
چو با او برابر نیایی مکوش
من امروز بیلشکر و گنج و ساز
چگونه شوم پیش دشمن فراز
همانا هم این بهتر آید بسی
که از تخم رستم نماند کسی
بود کاورد روزگار دگر
جهانبان یکی شهریار دگر
یکی شیردل بچه پهلوان
پدید آید از کشور هندوان
بیاید بخواهد همی کین من
کند تازه او باز آیین من
چه باید که بر دست این دیوزاد
به خیره بدادیم سرها به باد
ره هندوان پیش گیرید گفت
جز آن راه دیگر نباید گرفت
که آن بوم و بر بوستان منند
بزرگان همه دوستان منند
شما را همه کس دهد یاوری
چو رفتید کوتاه شد داوری
من و دشمن و گرز گردنکشان
ازین جنگ مانم به گیتی نشان
مرا تا یکی اسب در کارزار
بمانَد کجا ترسم از شهریار
بسا نامداران که هنگام جنگ
زرهشان شد از تیغ من لعل رنگ
کنون گر زمانم سر آید همی
سرانجام گِل بستر آید همی
کسی جاودانه به گیتی نماند
و گر ماند ازو داستان کس نخواند
ز بس رنگ و افسون و نیرنگ و بند
ز پیشش برفت آن چهار ارجمند
برفتند یک نیمه از تیره شب
نهانی و از گفتها بسته لب
بیامد سیه مرد با سی هزار
ز گیلان تبردار و زوبینگذار
شب تیره و هوش دشمن به جای
فرو مُرد هر یک به دست و به پای
سیه مرد گفت ای سواران تیز
همانا که دارید راه گریز
ز بهر شما راه دارم همی
شب تیره اینست کارم همی
بگویید نامردمان کهاید
چنین خیره پویان ز بهر چهاید؟
چو در پیش دیدند چندان سپاه
جز از راست گفتن ندیدند راه
چنین گفت دانای فرسوده سال
سوی کَژّی از هیچ گونه منال
ز کَژّی اگر چند گیری فروغ
سرانجام هر کس بداند دروغ
تخاره بدو گفت کای نیکنام
یکی از فرامرز دارم پیام
درودت همی گوید و بازگفت
سِزَد گر بمانی ز کارم شگفت
که ما را زمانه چه آورد پیش
کنون چند تن را ز خویشان خویش
فرستادهام تا شبیخون کنند
مگر زین بلا جان به بیرون برند
سزد گر نمایی یکی مردمی
کجا مردمی بهتر از آدمی
مرین چار تن را یکی ره دهی
وزین کار بر ما سپاس نهی
که دانا یکی داستان زد نخست
که گر مردمی نیکویی کن درست
که گر نه رسد کُه به کُه ای پسر
رسد باز مردم بَرِ یکدیگر
دروغ ار چه کارت برآرد همی
مگر راستی بهتر آرد همی
کنون ما چهاریم بیرخت و بار
نبیره سرافراز زال سوار
دو دختر ز پشت جهان پهلوان
ز پشت زواره دو مرد جوان
سیه مرد بشنید و پاسخ فزود
به پاسخ بسی مهربانی نمود
که خود پهلوان را یکی بندهام
نگهدارم این بنده تا زندهام
فراموش کی گردد آن روزگار
که چون شد گریزان ازو شهریار
من و لشکر من پیاده به دشت
ز شه بازگشت و به ما برگذشت
اگر خواستی او به شمشیر تیز
مرا با سپه کرده بد ریز ریز
ولیکن نه چندان بزرگی نمود
که بروی بزرگی توانم فزود
مرا با سپه بارگی داد و ساز
چنین آمد از مرد گردنفراز
کنون گر، به پاداش کوشم همی
دو چشم خِرَد را نپوشم همی
ولیکن بدان مایه کم دستگاه
نماییم نیکی بدان نیکخواه
مرا شاه کایدر فرستاده بود
ز بهر شما پندها داده بود
به فر بزرگی بدانست شاه
که امشب یکایک بگیرید راه
به شادی خرامید از ایدر کنون
که من شاه را خود نگویم که چون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.