گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲

 

روا باشد اکنون که بردارمت

بی‌آزار نزدیک او آرمت

۱ بیت
فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

که گر کینه جویی نیازارمت

درختی که کشتی به بار آرمت

۱ بیت
فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۸

 

ز باره به آغوش بردارمت

ز میدان به نزدیک زال آرمت

۱ بیت
فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۰

 

به ایران به جای پدر دارمت

هم از باژ کشور نیازارمت

۱ بیت
فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۸

 

زتختی که هستی فرود آرمت

ازین پس بکس نیزنشمارمت

۱ بیت
فردوسی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۹۴ - زنهار دادن طیهور آتبین را

 

که تا باشی ایدر نیازارمت

چو جان گرامی همی دارمت

۱ بیت
ایرانشان
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی

[...]

۱۰ بیت
حافظ
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - ایضا له

 

رفتی اگرچه از بر من کی گذارمت

تا بازت آورد به خدا می‌سپارمت

کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد

گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت

دامان تست و دست من ار افکنی سرم

[...]

۷ بیت
امیرعلیشیر نوایی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت

وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت

تاراج عافیت نبود کار دوستان

وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت

صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه

[...]

۴ بیت
عرفی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت

نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت

از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری

باور مکن گر اهل وفا می‌شمارمت

در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی

[...]

۷ بیت
سلیم تهرانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت

شاید که گامی از پی نعش خود آرمت

گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم

کز دل نیایدم برقیبان گذارمت

هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛

[...]

۵ بیت
آذر بیگدلی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۹۹ - به دوستی نگاشته

 

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

۱ بیت
یغمای جندقی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق

 

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت

تا شویمت از آن گل عارض غبار راه

ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت

عمری دلم به سینه فشردی در انتظار

[...]

۱۰ بیت
شهریار