شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۰
هر چه بینم به نور او بینم
گل وصلش به دست او چینم
غیر او چون که نیست در عالم
پیش غیری چگونه بنشینم
صورتا جامم و به معنی می
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸ - استقبال از حافظ
من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم
خون دل میخورم و درخور صد چندینم
دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است
که ببینم رخ مقصود و چنین میبینم
زآن چو نافه خوشم از همدمی خون جگر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳
ندارم وقت گل طاقت که بی تو روی گل بینم
همه دامان گل چینند و من دامان ز گل چینم
نشسته دوستان در پای گل من هم هوس دارم
که در پای گلی بنشانمت پیش تو بنشینم
همی روبم به مژگان راه تو باشد هواخواهی
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴
تو شاه مسند حسنی و من گدای کمینم
مرا سعادت آن از کجا که با تو نشینم
چو خاکروبی آن در دریغ داشتی از من
گذار تا خس و خار رهت به دیده بچینم
سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵
خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم
تا روز چراغی بنهم روی تو بینم
باشد به کمان خانه ابروی توام چشم
چشمان تو ناکرده ز هر گوشه کمینم
گاهی به تصور ز لبت بوسه ربایم
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶
چو نتوانم که با آن مه نشینم
به چشم حسرتش از دور بینم
گهی کز خاک کویش دور مانم
مبادا جای جز زیر زمینم
نگین دولتم لعل لب توست
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱
به دیده ای که ز راه تو خار و خس چینم
دریغم آید اگر در گل و سمن بینم
اگر چه دنیی و عقبی کنند بر من عرض
من آستان تو بر هر دو کون بگزینم
من و دعای تو همواره این بود کارم
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
نشان پای سگانت که بر زمین بینم
برآسمان شرف هست عقد پروینم
برآن سرم به رهت کرده پای از سر خویش
که تا به جاست سر من ز پای ننشینم
جمال عارض و خط تو یاد میآید
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵ - مناجات در تضرع و ابتهال به حضرت ذوالجلال والافضال جل جلاله و عم نواله
که ز بام تو دانه ای چینم
یا ز نامت نشانه ای بینم
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵ - مناجات در تضرع و ابتهال به حضرت ذوالجلال والافضال جل جلاله و عم نواله
که چو سگ گرچه پر شر و شینم
بر درت باسط الذراعینم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
تا نداند که من آن می بینم
دامن خاطر ازو می چینم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۰ - خواب دیدن زلیخا یوسف را علیه السلام نوبت دوم و سلسله عشق وی جنبیدن و وی را در ورطه جنون کشیدن
به بیداری نگردد همنشینم
نیاید هم که در خوابش ببینم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام
بود کان دلستان را چون ببینم
گلی از گلبن امید چینم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۴ - پرسیدن دایه از زلیخا سبب گداختن و سوختن وی را در مشاهده شمع جمال یوسف علیه السلام
چو خواهم از نهالش سیب چینم
نچیده سیب صد آسیب بینم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۶ - رفتن زلیخا به خود پیش یوسف علیه السلام و تضرع نمودن و عذر گفتن یوسف علیه السلام از تحصیل مراد وی
مرا چشمی تو چون خندان نشینم
که چشم خویش را در گریه بینم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۶ - معذور داشتن زنان مصر بعد از مشاهده جمال یوسف زلیخا را و دلالت کردن یوسف را بر انقیاد زلیخا و تهدید کردن وی به زندان
به ار صد سال در زندان نشینم
که یکدم طلعت اینان ببینم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۷ - آمدن زلیخابه خلوتخانه یوسف علیه السلام و به دعای وی بینایی و جمال و جوانی را یافتن
دگر چشمی که دیدار تو بینم
گلی از باغ رخسار تو چینم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۷ - آمدن زلیخابه خلوتخانه یوسف علیه السلام و به دعای وی بینایی و جمال و جوانی را یافتن
مرادی نیست گفتا غیر ازینم
که در خلوتگه وصلت نشینم