ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
این منم باز که روی چو مهت میبینم
هر دم از پسته شور تو شکر میچینم
این که باز از تو رسیدم من دلخسته به کام
گر نه خوابیست ز هی بخت که من میبینم
در شکر خنده چو آن رسته دندان ترا
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۴۲
من با تو نیامدم که صحرا بینم
یا بر لب جویی به هوس بنشینم
مقصود من آنست که تو لاله و گل
می چینی و من درد تو بر می چینم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۴ - سفر جمشید به روم
بیا تا یک نظر سیرت ببینم
به چشمان گرد رخسارت بچینم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را
کنار یار بنما تا ببینم
کناری از همه عالم گزینم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۸ - باز گفتن خورشید از احوال جمشید به کتایون
تو گوئی سخت چون پولاد چینم
که غم بگداخت جان آهنینم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۸ - نامه خورشید به جمشید
چه نتوانم که نزدیکت نشینم
طریقی کن که از دورت ببینم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۸ - ستایش قیصر از دلاوری جمشید
کنون در کار شادی من حزینم
غمی در دل نمی آید جز اینم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین
من از پیش تو دوری چون گزینم
روم با چینیان در چین نشینم؟
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳
مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم
اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی
[...]
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۸ - پیغام فرستادن عاشق به معشوق
نگویم یک زمان پیشت نشینم
شوم خرسند کز دورت ببینم
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۳۱ - پیغام فرستادن عاشق بمعشوق
به چشم خویشتن رویت ببینم
به کام خویشتن پیشت نشینم
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴
نه بخت آنکه شبی با تو روبرو بنشینم
نه دل دهد که به جای تو دیگری بگزینم
زحال زار من ای هر دو دیده ام خبرت نیست
که نیست در غم تو غیر آه و ناله قرینم
برفتی از برم ای ماه سروقد گل اندام
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵
نه یاریی دهدم بخت تا رخت بینم
نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم
نه صبر آنکه برآرم دمی نفس بی تو
نه آنکه غیر تو خواهم کسی که بگزینم
دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۶
نام تو قوّت دل و دینم
نظری کن به من که مسکینم
غم ایام بر دلم باریست
بس گران وز زمانه غمگینم
من ندانم چرا زمانه چنین
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵
حالیا مصلحتِ وقت در آن میبینم
که کشم رَخت به میخانه و خوش بنشینم
جامِ مِی گیرم و از اهلِ ریا دور شَوَم
یعنی از اهلِ جهان پاکدلی بُگزینم
جز صُراحی و کتابم نَبُوَد یار و ندیم
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶
گَرَم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جامِ وصل مِی نوشم، ز باغِ عیش گل چینم
شرابِ تلخِ صوفی سوز، بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نِه ای ساقی و بِستان جانِ شیرینم
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
[...]