به روز فرخ و حال همایون
ملک جمشید رفت از شهر بیرون
برون بردند چتر و بارگاهش
خروشان و روان در پی سپاهش
ز آه و ناله مینالید گردون
ز گریه سنگ را میشد جگر خون
پدر میزد به زاری دست بر سر
به ناخن چهره برمیکند مادر
سرشک از دیده باران، گفت:« ای رود،
ز مادر تا قیامت باش بدرود!
بیا تا در بغل گیرم به نازت
که میدانم نخواهم دید بازت
بیا تا یک نظر سیرت ببینم
به چشمان گرد رخسارت بچینم
دریغا کافتاب عمر شد زرد
که روز شادمانی پشت برکرد
گلی بودی که پروردم به جانت
ربود از من هوای ناگهانت
بخواهم سوخت در هجران چو خاشاک
به داغ و درد خواهم رفت در خاک
خداوند جهانت باد یاور
شب و روزت سعادت باد همبر
مرا چشمی، مبادت هیچ دردی
در این ره بر تو منشیناد گردی
همه راهت مبارک باد منزل
تمنایی که داری باد حاصل
درین غربت هوای دل فکندت
که باد آب و هوایش سودمندت! »
ملک جمشید چون احوال مادر
بدید از دست دل زد دست بر سر
به الماس مژه گوهر همی سفت
کمند عنبرین میکند و میگفت:
« دل از دستم ربودهست اختیارم
مکن عیبم که دست دل ندارم»
همایون گفت ای فرزند زنهار
مرا جانی و جانم را میازار
مکن مویه که وقت جان کنش نیست
مزن بر سر که جای سرزنش نیست
دو منزل با پسر دمساز گشتند
وز آنجا زار و گریان باز گشتند
ملک جمشید دل برکند از آن بوم
وز آن سو رفت و روی آورد در روم
چو مه مهر رخ خورشید در دل
همی شد روز و شب منزل به منزل
به بوی سنبل زلفش شتابان
چو آهو سرنهاده در بیابان
گهی در تاب بود از مهر روشن
که در ره گرمتر میراند از من
گه از غیرت فتادی در پی باد
که آمد باد در پیش من افتاد
بسان لاله و گل خار و خارا
به جای تخت و مسند ساخت ماوا
همی پنداشت کان خارا حریرست
گمان میبرد کان خارش سریرست
ره عشق اینچنین شاید بریدن
نخست از عقل و دین باید بریدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حال و هوای ملک جمشید و مادرش هنگام جدایی میپردازد. روزی فرخنده، جمشید از شهر خارج میشود و مادرش با دلدردی و گریه او را وداع میکند. مادر به شدت نگران است و از غم جدایی میسوزد. جمشید نیز با احساساتی عمیق، به مادرش تسلیت میگوید و از او میخواهد نگران نباشد. او به سفر خود ادامه میدهد و در این مسیر، به عشق و دلبستگیاش به مادر و تأثیر آن بر زندگیاش فکر میکند. در نهایت، شاعر اشاره میکند که برای رسیدن به عشق واقعی، گاهی باید از عقل و دین چشم پوشی کرد.
هوش مصنوعی: در روز خوش و با خبر خوب که به حالت باشکوه و خوشی اشاره دارد، ملک جمشید از شهر خارج شد.
هوش مصنوعی: آنها چتر و بارگاه او را به بیرون بردند، همراه با صدا و هیاهو، در پی یاران و سپاهش.
هوش مصنوعی: آسمان از درد و نالههای انسانها مینالد و به خاطر گریههای سنگین، دلش به شدت آسیب میبیند.
هوش مصنوعی: پدر با اندوه و نگرانی دست بر سر میزند، و مادر نیز با ناخنهای خود چهرهاش را میخراشد.
هوش مصنوعی: اشک از چشمانم مانند باران جاری شد، و به رود گفتم: «ای رود، از زمان تولدم تا همیشه از تو خداحافظی میکنم!»
هوش مصنوعی: بیا تا به آرامی در آغوشم بگیریم، زیرا میدانم دیگر نمیتوانم تو را ببینم.
هوش مصنوعی: بیایید تا یک بار به زیبایی باطن تو نگاه کنم و زیبایی چهرهات را در خاطر بسپارم.
هوش مصنوعی: افسوس، عمر به سرعت سپری شد و حالا روزهای خوشی که داشتیم به فراموشی سپرده شده است.
هوش مصنوعی: تو همچون گلی بودی که با تمام وجود برای پرورش تو تلاش کردم، اما ناگهان هوای تو و یاد تو را از من گرفت.
هوش مصنوعی: میخواهم در جدایی از محبوب مثل خاشاک بسوزم، و با درد و داغی که دارم به خاک خواهم رفت.
هوش مصنوعی: خداوند حافظ تو باشد و همیشه روزها و شبهایت پر از سعادت و خوشبختی باشد.
هوش مصنوعی: چشمان من تو را از هیچ دردی آگاه نکنند، پس در این مسیر نشیناد و گرفتار مکن.
هوش مصنوعی: همه مسیرهایی که در پیش داری، موفق و خوشی برایت به همراه داشته باشد و به آرزوی دلخواهت برسی.
هوش مصنوعی: در این احساس غربت، دل تو را به شوق میآورد که هوای آنجا برای تو مفید و دلپذیر است.
هوش مصنوعی: زمانی که ملک جمشید حال مادرش را دید که خوب نیست، از شدت ناراحتی دستش را بر سرش گذاشت و دلتنگ شد.
هوش مصنوعی: چشمهای تو مانند الماس درخشان هستند و با زیبایی خاصی خود را به نمایش میگذارند، مانند کمند عطر عنبر که جذابیت خاصی دارد.
هوش مصنوعی: دل من را از من گرفتهاند و من دیگر اختیاری در کارهایم ندارم. لطفاً به عیبهایم توجه نکن، چون من هیچ کنترلی بر روی دلم ندارم.
هوش مصنوعی: همایون به فرزندش میگوید: مراقب باش، جان من را آزار نده و به خودت هم صدمه نزن.
هوش مصنوعی: گریه و زاری نکن، زیرا وقت خداحافظی فرارسیده است. به خودت نزن، چرا که اینجا محلی برای سرزنش نیست.
هوش مصنوعی: دو دوست با پسری همدم شدند و بعد از مدتی از آنجا به حالت ناراحت و گریان بازگشتند.
هوش مصنوعی: ملک جمشید از سرزمین خود دل کنده و به سمت روم رفته است.
هوش مصنوعی: چنانکه ماه در دل مهر، جمال و زیبایی خورشید را میبیند، روز و شب نیز به آرامی و به تدریج در حال گذرند.
هوش مصنوعی: با عطر سنبل موهای او، مثل آهو که در بیابان شتابان به دنبال چیزی میدود، شتابان حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: گاه به شدت از عشق روشن میشود، که در مسیر گرمتر از من به پیش میرود.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات به خاطر غیرتی که داشتی، دنبال چیزهای بیارزش رفتی، اما زمانی که آن چیز بیارزش را پیدا کردی، متوجه شدی که خودت پیشتر از آن عبور کردهای.
هوش مصنوعی: مانند لاله و گل که در کنار خار و سنگ میرویند، ما نیز به جای تخت و جایگاههای بلند، محلی برای زندگی خود ساختهایم.
هوش مصنوعی: او تصور میکرد که آن سنگ، ابریشم است و گمان میکرد که آن خارا تخت و جایگاه است.
هوش مصنوعی: راه عشق اینگونه است که شاید باید از عقل و دین جدا شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.