گنجور

عطار » مختارنامه » باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم » شمارهٔ ۱۷

 

هر دل که نه در زمانه روز افزون شد

نتوان گفتن که حال آن دل چون شد

بس عقل، که بی پرورش دایهٔ فکر

طفل آمد و طفل از جهان بیرون شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۳

 

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد

وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد

در عشق کسی درست آید که چو شمع

از پای درآمد و به سر بیرون شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۴۷

 

عطار به درد از جهان بیرون شد

در خاک فتاد و با دلی پُر خون شد

زان پس که چنان بود چنین اکنون شد

گویای جهان بدین خموشی چون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

دلش از دست رفت و سرنگون شد

غلط کردم چه گویم من که چون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد

 

زنی در عشق آن بت سرنگون شد

دلش بسیار کرد افغان و خون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت

 

بآخر چون عذاب از حد برون شد

دل گبرش بخاک افتاد وخون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۷) حکایت پسر ماه روی با درویش صاحب نظر

 

یکی درویش در عشقش زبون شد

دلی بود از همه نقدش که خون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله

 

بآخر از تنش از بس که خون شد

بزاری جان او با خون برون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون

 

چو بیماریِ او از حد برون شد

حسن را دردِ دل در دل فزون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد

 

ز خجلت شاه گوئی غرقِ خون شد

فرود آمد ز تخت و اندرون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۰) حکایت سنجر که پیش رکن الدین اکّاف رفت

 

دل سنجر ازان تشویر خون شد

ببخشید از سر ناز و برون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۵) حکایت ایاز و درد چشم او

 

ز درد چشم چشمش همچو خون شد

دو نرگسدانِ چشمش لاله گون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

بیک ساعت دل از دستش برون شد

چو عشق آمد دل او بحر خون شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چو تیرش سوی چرخ نیلگون شد

ز چشم سوزن عیسی برون شد

عطار
 

عطار » بلبل نامه » بخش ۳۶ - جواب دادن هدهد بلبل را و اجازت دادن بلبل را

 

ز هدهد بلبل عاشق زبون شد

ز عشق گل به یک ره سرنگون شد

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۷ - الحکایه و التمثیل

 

چو بوی مشک از دکان برون شد

همی کناس آنجا سرنگون شد

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۱۵ - الحکایه و التمثیل

 

بگفت این وزین عالم برون شد

نمی‌دانم دگر تا حال چون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

چو هر پاره بهر سویی برون شد

چنین گشت و چنان و چند و چون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

اگر قبطی زلالی خورد و خون شد

ولیکن عقل میداند که چون شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم

 

چو دندان تو از سنگی نگون شد

دل سنگ ای عجب از درد خون شد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۰
sunny dark_mode