گنجور

عطار » مصیبت نامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

تا چنین دردی نیاید در دلت

زندگی هرگز نگردد حاصلت

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و دوم » بخش ۷ - الحكایة ‌و التمثیل

 

تا که در شخص تو میماند دلت

هرگز آن دولت نیاید حاصلت

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سیهم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

تا نیاید آتش من در دلت

این روا بودن نیاید حاصلت

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و یکم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

تا زهم بگشاید آخر مشکلت

عشق لیلی سرد گردد بر دلت

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و یکم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

گر شود یک ذره خلت حاصلت

باز خندد آفتابی در دلت

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و پنجم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

گر نیاید قرب اینجا حاصلت

پیش آرد بعد کاری مشکلت

عطار
 

عطار » پندنامه » بخش ۲۴ - در صفت ذکر الله تعالی

 

اشتیاق حق بود ذکر دلت

کوش تا این ذکر گردد حاصلت

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان

 

کشف چه کردی بگو اندر دلت

چه گشاده گشت راز مشکلت

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم

 

تا یقین هرگز نگردد حاصلت

کی توانی یافت بویی از دلت

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم

 

آتش طبعیت بر عکس دلت

زان شده راز حقیقی مشکلت

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۶

 

با هرکه نشستی و نشد جمع دلت

وز تو نرمید زحمت آب و گلت

زنهار تو پرهیز کن از صحبت او

ورنی نکند جان کریمان بحلت

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۶ - تفسیر یا جبال اوبی معه والطیر

 

صد سؤال و صد جواب اندر دلت

می‌رسد از لامکان تا منزلت

مولانا
 

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۸ - حکایت

 

چه بندی در این خشت زرین دلت

که یک روز خشتی کنند از گلت؟

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۴ - در بیان آنکه خوشی‌های دنیا که درمان می‌نماید در حقیقت درد است، و شیرینی‌اش تلخ است و خوبی‌اش زشت. ناری است نه نوری، لاجرم به دوزخ می‌برد که اصل اوست که کُلُّ شَیْءٍ یَرْجِعُ اِلَی اَصْلِهِ. و در تقریر آنکه اولیا را مقام نه دوزخ است و نه بهشت چنانکه می‌فرماید فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ. اگر کسی که نزد پادشاهی رود برای سود خود از پادشاه امیری و منصب طلبد پادشاه را برای خیر خود دوستدار باشد نه برای نفس پادشاه. به خلاف کسی که عاشق شاهدی شود از او مال نطلبد بلکه مال خود را فدای او کند. غرض او از شاهد شاهد باشد نه خیر او. پس زاهدان از ترس دوزخ و سود بهشت خدا را می‌پرستند و اولیاء به عکس ایشان خدا را برای خدا می‌پرستند و در بیان آنکه هرکه تن را نکشت و زبون نکرد آخر کار علف دوزخ شود. آدمی در حقیقت جان است و خود را تن پنداشته است چنانکه سنایی فرموده است. «تو جانی و انگاشتستی که جسمی---- تو آبی و پنداشتستی سبویی». خودی اصل را گذاشته است و تن بیگانه را که دشمن است و از او خواهد جدا شدن روز و شب می‌پرورد و خود را بینوا و گرسنه و برهنه می‌دارد.

 

گرچه دادی ز دست از غفلت

فوت گشت از تو آنچنان دولت

سلطان ولد
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode