یک کلیچه یافت آن سگ در رهی
ماه دید از سوی دیگر ناگهی
آن کلیچه بر زمین افکند سگ
تا بگیرد ماه بر گردون به تگ
چون بسی تک زد ندادش دست ماه
باز پس گردید و باز آمد به راه
آن کلیچه جست بسیاری نیافت
بار دیگر رفت و سوی مه شتافت
نه کلیچه دست میدادش نه ماه
از سر ره میشد او تا پای راه
در میان راه حیران مانده
گم شده نه این و نه آن مانده
تا چنین دردی نیاید در دلت
زندگی هرگز نگردد حاصلت
درد میباید ترا در هر دمی
اندکی نه عالمی در عالمی
تا مگر این درد ره پیشت برد
از وجود خویش بی خویشت برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.