اگر ز دست تهی، کام برنمی آید

چگونه بهله برون زان کمر نمی آید؟

نفس برآید و مقصود بر نمی‌‏آید

فغان که بخت من از خواب بر نمی‏‌آید

کسی ز مهدی هادی نشان نمی‌‏بخشد

به سوی ما ز خیالش خبر نمی‌‏آید

به آب دیده شب و روز تربیت کردم

[...]

نفس برآید و مقصود بر نمی‌‏آید

فغان که بخت من از خواب بر نمی‏‌آید

کسی ز مهدی هادی نشان نمی‌‏بخشد

به سوی ما ز خیالش خبر نمی‌‏آید

به آب دیده شب و روز تربیت کردم

[...]

اگر دو روز از آن کو خبر نمی‌آید

دلم ز وادی حیرت به در نمی‌آید

هزار مرحله طی کرده‌ایم در هر گام

غنیمت است که این ره به سر نمی‌آید

غرض تسلّی شوق است از تمنّی وصل

[...]

میان او که در اندیشه در نمی آید

عجب نباشد اگر در نظر نمی آید

چه اضطراب که خورشید را به تن نفکند

کسی به شوخی حسن تو برنمی آید

تو هر قدر که شوی شوخ و شنگ معذوری

[...]

بدی از نیک بر نمی‌آید

کار زهر از شکر نمی‌آید

من براهش ز خویش بیخبرم

باز گویش خبر نمی‌آید

پیش آهم چه خیزد از دوزخ

[...]

شبی ز هجر تو ما را به سر نمی‌آید

که پارهٔ جگر از چشم تر نمی‌آید

به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد

چه‌ها که در ره عشقت به سر نمی‌آید

نکوست هرچه کند با من فلک‌زده دوست

[...]

ز کوی یار به من زان خبر نمی آید

که هر که می رود آنجا دگر نمی آید

مده به روز دگر وعده ی وصال و مرو

که بی تو صبر ز من این قدر نمی آید

به کار عاشقی ای عیب جو مکن عیبم

[...]

نگار من ز شبستان به در نمی‌آید

زمان گل مگر آخر به سر نمی‌آید

بهار می‌گذرد ساقیا تعلل چیست

مگر خزان دو سه روز دگر نمی‌آید

چه شد که لاف کلیمی نمی‌زند بلبل

[...]

خیال عشق تو از سر به در نمی‌آید

ز من علاج به جز ترک سر نمی‌آید

الهی آنکه نبودی نهال قد بتان

که جز جفا ثمر از این شجر نمی‌آید

وفا و مهر ز خوبان طمع مکن زآن روی

[...]