چنین گفت زان پس بران بخردان

که‌ای کاردیده ستوده ردان

به موبد سپردند پیش ردان

بزرگان و بیدار دل بخردان

ازان نامور پر هنر بخردان

بزرگان وکارآزموده ردان

ازان پس چنین گفت کای بخردان

پسندیده و کار دیده ردان

چنین می همی‌خورد با بخردان

بزرگان و رزم آزموده ردان

که خضرا نهادند نامش ردان

همان تازیان نامور بخردان

بدیشان چنین گفت کای بخردان

جهاندیده و کارکرده ردان

نخستین چنین گفت کای بخردان

جهان گشته و کار کرده ردان

کنون سر بسر تیزهش بخردان

بخوانید با موبدان و ردان

به قلب اندر افراسیاب و ردان

سواران گردنکش و بخردان

شدند انجمن موبدان و ردان

ستاره‌شناسان و هم بخردان

چو در میدان شوی با هم نبردان

گریزی چون زنان از پیش مردان

چنین نازک مباش ای شیر مردان

چنین از ما عنان را برمگردان

چنین گفت رستم کای بخردان

دلیران کارآزموده ردان

نوشت و چنین گفت کای بخردان

سواران و کار آزموده ردان

در میان آی چست چون مردان

صفت و صورتت یکی گردان

کرده در راه ناجوانمردان

در هوا شمع و شمعدان گردان

نور بی‌چشم شاخ بی‌بر دان

چشم بی‌نور جسم بی‌سر دان

چون جهان در جهان نامردان

پای بر جای باش و سرگردان

کرده بر تارک هوا گردان

گرد خود از سیاست مردان