گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶

 

ولی روباهی و شیری ندانم

همین دانم سگ این آستانم

نشاط اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

چنان در بزم غیر امشب غمین از وصل جانانم

که هردم شاد سازند از نوید روز هجرانم

چو اندیشم ز جور پاسبان و منع دربانش

که در آن کوز چشم این و آن از ضعف پنهانم

گرم زین پیش یک گل بود دایم زینت دامان

[...]

سحاب اصفهانی
 

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۴۳

 

به چوگان قضا بادا شکسته دست چوگانم

که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم

مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟

اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم

به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل

[...]

خالد نقشبندی
 

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۴۴

 

ز سودای خود ار خطی به کلک شوق بنشانم

دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم

بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر

اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم

گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری

[...]

خالد نقشبندی
 

خالد نقشبندی » قطعات » قطعه شماره ۳۸

 

مهجور و زبان بسته و سرگردانم

رنجور و جگر سوخته و حیرانم

از چشم تو چشم التفاتی دارم

گر پای نهی به چشم، جان افشانم

دلداده دیده توام گر قدمی

[...]

خالد نقشبندی
 

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹ - قصیده شکوائیه از فتنه جوئی ابنای زمان و از بخت بد خود

 

ای بخت بد ای مصاحب جانم

ای وصل تو گشته اصل حرمانم

ای بی تو نگشته شام یک روزم

ای باتو نرفته شاد یک آنم

ای خرمن عمر از تو بر بادم

[...]

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰ - قائم مقام این قصیده را از قول پاشاخان ایروانی فرموده

 

چشمی بگشا مگر نه من آنم،

کز حسن نظیر ماه تابانم؟

با تیر نگه مگر نه فتا کم

با زلف سیه مگر نه فتانم؟

در عشوه مگر نه راحت روحم

[...]

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۱ - قطعه ای است هنگام تبعید در خراسان

 

ای وای به من که یک غلط گفتم

از گفته خویشتن پشیمانم

جز جاده کوی تو نمی دانم

با این همه وسع ملک سبحانم

در ملک رضا نشستنم خوش تر

[...]

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۱ - خطاب به میرزا محمدعلی خان شیرازی

 

مرغ دل و آتش غم اینک هست

گر حرص بود بمرغ بریانم

با چشمه چشم خون فشان فارغ

از ماء معین راح ریحانم

جز خون جگر مباد در جامم

[...]

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های عربی » رساله شکوائیه که قائم مقام در ایام معزولی نوشته است

 

من واپس کاروان و پیش از من

رفتند برادران و خویشانم

گر از غم صد چو ماه کنعانم بود

می گفتم من که پیر کنعانم

آن کس که بدین جهان فرستادم

[...]

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۸۹ - به دوستی نوشته شد

 

من که بی تاج و تخت و گنج و سپاه

در به اقلیم فقر سلطانم

بی قیاس مقام و منصب ومال

بنده مرتضی قلی خانم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳

 

چنین کآشفته زآن شاهد زنخ و آن زلف فتانم

به چاهی بی رسن آماده زنجیر و زندانم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۵ - حکایت

 

کمر بستند بر خون ریز جانم

گرفتند از دو جانب در میانم

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

چه زنم لاف که اوصاف تو را میدانم

منکه اندر صفت هستی خود حیرانم

هر چه در دفتر رخسار بتان مینگرم

رقم قدرت و طغرای تو را میخوانم

لیلی اندر حی و مجنون به بیابان طلب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

گفتم که بمی آتش عشقت بنشانم

غافل که زآتش تف آتش ننشانم

هر شب زخم گیسوی تو نافه بچینم

هر روز ززلفین تو عنبر بفشانم

ایعشق بچوگان زن این گوی دلم را

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

حاشا که توانم گفت آن راز که من دانم

کاتش فکند چون شمع اندر لب و دندانم

شب بر سر بالینم گر صبح صفت آئی

چون شمع سحرگاهی سر در رهت افشانم

گر چهره برافروزی هستی مرا سوزی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

به کام دل شبی گر بوسی از لعل تو بستانم

اگرچه یک جهان جان باشدم دامن برافشانم

اگرچه در همه عمرم به پیش ای دوست ننشینی

ولی من گر همه جانست بر جای تو ننشانم

کنم هرشب به دل پیمان که توبه بشکنم دیگر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » ساقی نامه » شمارهٔ ۲ - مناجات

 

کلید گنج معنی کن بیانم

شکر بار از حقیقت کن زبانم

حکیم سبزواری
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

تا هست نشانی از نشانم

خاک قدم سبوکشانم

تا ساغر من پر از شراب است

از شر زمانه در امانم

تا در کفم آستین ساقیست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴

 

فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم

بشارت های خوش داد از اشارت‌های جانانم

به عالم هیچ عیشی را از این خوش‌تر نمی‌دانم

که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم

نمی‌دانم چه عشق است این که یک جا کند بنیادم

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۵۰