نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳ - معراج پیغمبر اکرم
جهت از دیده چون نهان باشد؟
دیدن بیجهت چنان باشد
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۳ - عتاب کردن بهرام با سران لشگر
هریکی را یکی نشان باشد
او به تنها همه جهان باشد
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
در زمین جرم و استخوان باشد
و آسمانی بر آسمان باشد
عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۱ - در عین العیان توحید گوید
اگر عین یقین اینجا نباشد
دراین ره مرد دل دانا نباشد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند
عیان لا شود جز لا نباشد
حقیقت جان به جز یکتا نباشد
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۵۴ - خاتمت کتاب
خسروا بنده را چو ده سالست
کی همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد
بخرش پیش از آنکه بشناسی
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
چندانکه مجال وهم انسان باشد
بر بنده سخن گذاری آسان باشد
با اینهمه چون به بارگاه تو رسد
ران ملخ و خوان سلیمان باشد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۶۲
در عالم عشق کفر ایمان باشد
آنجای گناه و توبه یکسان باشد
جایی که عبادت می و مستی دانند
آنجای نماز و روز عصیان باشد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۶۹
گفتم که دلم گفت پریشان باشد
ویران زبرای چه برین سان باشد
گفتا که دل تو وقف اندوه من است
رسم است همیشه وقف ویران باشد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰
پیوسته ترا حال پریشان باشد
خرج تو همه ز کیسۀ جان باشد
این مایۀ عمر صرف در چیزی کن
کآنگاه که این نباشدت آن باشد
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - وله یمدح الملک السّعیدسعدبن زنگی رحمة الله
تادلم درخم آن زلف پریشان باشد
چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد
قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس
کین کسی داندکونیز ریشان باشد
لعل توچون سردندان کندازخنده سپید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد
برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش
تو لطف آفتابی بین که در شبها نهان باشد
دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷
چو برقی میجهد چیزی عجب آن دلستان باشد
از آن گوشه چه میتابد عجب آن لعل کان باشد
چیست از دور آن گوهر عجب ماهست یا اختر
که چون قندیل نورانی معلق ز آسمان باشد
عجب قندیل جان باشد درفش کاویان باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۷
ز اول روز که مخموری مستان باشد
شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم
این چنین عادت خورشیدپرستان باشد
تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مَگری و مگو: «دریغ دریغ»
به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق فراق»
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۳
دل من که باشد که تو را نباشد
تن من کی باشد که فنا نباشد
فلکش گرفتم چو مهش گرفتم
چه زنند هر دو چو ضیا نباشد
به درون جنت به میان نعمت
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸۷
گر ما نه همه تنور سوزان باشد
ناگه ز درم درآی گرم آن باشد
چون وعده دهی نیابی سرد آن باشد
سرما نه همه سرد زمستان باشد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱۷
مرغی که ز باغ پاکبازان باشد
هم سرکش و هم سرخوش و شادان باشد
گر سر بکشد ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پنجم
ز اول روز که مخموری مستان باشد
ساغر عشق مرا بر سر دستان باشد
از پگه پیش رخ خوب تو رقاص شدیم
این چنین عادت خورشید پرستان باشد
لولی دیده بران زلف رسن میبازد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
[...]