تو ای شیخ کبیر و قطب عالم
مرا دانی و میبینی در آن دم
چنان راهست سپردم تا بمنزل
که ما را دوست امروز است حاصل
مرا حاصل وصال جان جانست
چه جای این همه شرح و بیانست
جنید پاک با تو گفتم اسرار
ابا تو او بشرع آمد خبردار
بفرماید بحکم شرع جانان
که هر چیزی که باشد بدتر از آن
مرا امروز بنموده است اینجا
در من زین قفس بگشوده اینجا
حجابم هیچ نیست ای شیخ عالم
بجز صورت در اینجاگاه این دم
حجابم صورتست و آفرینش
وگرنه جملگی ذات از تو بینش
حجابم صورتست و جان جانست
ولیکن مرد را در ترجمانست
حقیقت دم ز دستم از خدائی
نخواهد بود با اویم جدایی
در او واصل کنم در خویش اینجا
حجابم برگرفت از پیش اینجا
اگرچه سالکست و دروصالست
ولی از دیدن خود در وبالست
همه رنج من است از بیم صورت
وگرنه نیست اینجا گه کدورت
همه خواهد مرا این صورت به اعزاز
که گردد بی نشان از بی نشان باز
چنان کاول نهادش بی نشان بود
ورا این آرزو اندر جهان بود
که تا منصور آید واصل کل
ورا دیدار باشد حاصل کل
کنون دو دست ما اینجا بینداز
زبان و پایم اینجا ای سرافراز
اگر با ما یکی ذاتی تو شیخا
بجان تو که با ما کن تو این را
بفرما تا دو دست و پایم اینجا
ببرند با زبانم شیخ دانا
قصاص شرع دان تا یار باشم
ز سرّ عشق برخوردار باشم
نمیخواهم من این دست و زبانم
کزین دست و زبان عین جهانم
نمیخواهم من این هر دو قدم را
قدم میخواهم امادر عدم را
نمیخواهم به جز دیدار جانان
چنین خواهد بدن اسرار جانان
درین دنیا ز صورت مبتلایم
فتاده در کف و چنگ قضایم
اگرچه خود قلم راندم بتحقیق
مرا از عین آمد عین توفیق
قلم راندیم و آنگه در کشیدیم
قلم بر نقش ذات خود کشیدیم
قلم راندیم ما در اصل اینجا
که بیصورت بیابم وصل اینجا
قلم راندیم و دیگر می چه ماندست
اناالحق میزنم دیگر چه مانده است
مرا جانست و جانان در خیالم
نموده این زمان عین وصالم
سخن کز وصل گوئی جمله سوز است
بآخر چون سخن از دلفروز است
چو جانان این چنین مر خویشتن راست
در این بغداد جان ما بیاراست
سرافراز است ودارد همچون جانم
همی داند یقین راز نهانم
تو ای دار این زمان میدار معذور
که یار تست اینجاگاه منصور
تو ای دار از حقیقت پایداری
ابا با یک نفس دیدار یاری
وصال عاشقان آمد سردار
که تا مر سالکان دارد خبردار
وصال عاشقان سربازی آمد
که منصور از یقین برداری آمد
وصال عاشقان درجان فشانی است
که عاشق در ازل راز نهانی است
وصال عاشقان خواهی ببر سر
که تا یابی مقام خویش آن سر
همه عشاق حیرانند و منصور
سخن از وصل راند نور علی نور
وصال ما فراق ماست ما را
که وصل کل فنای ماست ما را
وصال ما حقیقت در فنایست
وصال اینست و باقی کل هبایست
کنون شیخ جهان تا چند گویم
تو پیوندی چرا پیوند جویم
من این پیوند میخواهم خدائی
که تا یابم بکل سر خدائی
من این پیوند میسوزم در اینجا
چنی گو نه دل افروزم در اینجا
که با پیوند ما در سوی ما تو
بیابی راه خود در کوی ما تو
اگر در کوی خود خواهی قدم زد
قدم را اندر آن کو در عدم زد
نمود خویشتن بیدست و بیپا
که داری در درون خلوتم جا
زبان بردار اینجا بی زبان شو
چو گردی بیزبان در ما نهان شو
نهان شو تا عیان گردی چو منصور
بمانی جاودان نور علی نور
نهان شو همچو ما در بینشانی
بگو آخر که قصه چندخوانی
چنین میگویدم دلدار اینجا
خبر کردم ز هر اسرار اینجا
اناالحق میزند منصور بی دوست
که منصورم فنا گفتن هم از اوست
اناالحق کی زند منصور بردار
اناالحق حق زند اینجا بگفتار
اناالحق در زبانم اوست جمله
در اسرار اینجا اوست جمله
اناالحق میزند اینجای مطلق
نفس گفتار او حقّست الحق
چو حق گوید یقین هم حق بداند
نمود خویشتن مطلق بداند
بجز حق می نداند حق توان دید
که چشم جان تواند جان جان دید
خدا خود دید در دیدار منصور
نمود خویشتن راکرد مشهور
خدا دیدم در این آیینه اینجا
اناالحق زد به هر آیینه اینجا
هر آیینه در اینجا جایگه ساخت
که بود ذات خود منصور پرداخت
حقیقت جسم منصور است و جان حق
از آن جانان بهرجا زد اناالحق
چو منصور است حق حق جمله داند
بجز حق حق یقین اینجا که داند
از آن جام است خورده در ازل او
که هرگز می نه بیند بی خلل او
از آن جامی است خورده بر سر دار
که خود باشد نمود خود نگهدار
از آن جام است خورده در حقیقت
که جز حق می نه بیند در شریعت
از اول میزدم اینجا دم کل
که تا پیدا کنم من آدم کل
همه پیدا که بیشک هست منصور
شرابی خورده است ومست منصور
از آن مستم که روی شاه دیدم
من اندر نزد رویش ماه دیدم
از آن مستم که دارم جام اینجا
نمود آغاز با انجام اینجا
از آن مستم که در عین خرابات
نمیگنجد همی طاوس و طامات
از آن مستم که دانم در وصالم
وصال امروز در عین وبالم
از آن مستم که خواهد بود ما را
یکی ذات عیان معبود ما را
یقین میدان که من امروز مستم
بحمدالله که من نی بت پرستم
بت خود میبسوزانم در این نار
که تا بت در فنا گردد خبردار
بت خود گر بسوزم پاک گردد
نمود صانع افلاک گردد
بت خود می بسوزم اندر اینجا
به بیند خویشتن در جمله پیدا
بت خود چون بسوزم طاق گردد
نمود جمله عشاق گردد
بت خود چون بسوزم جان شود کل
ز بعد جان یقین جانان شود کل
بت خود چون بسوزانم حقیقت
خدا باشد حقیقت در طبیعت
دو روزی سیر با ما کرد اینجا
یقین خواهم بُدن نی فرد اینجا
بت من بافتیست این جان جانان
حقیقت میکند او خویش پنهان
نه کافر باشد این منصور شیخا
که بت سوز آمده است این شیخ دانا
حقیقت چون چنین افتادم ای شیخ
زبود خویشتن آزادم ای شیخ
سخن در صورت ومعنیست اینجا
یقین ای شیخ بی دعویست اینجا
بمعنی آمدستم نه بدعوی
که در معنی نگنجد هیچ دعوی
یقین دعوی و معنی آن بود شب
که در دردریا نمود آن شب ترا رب
دگر دعوی که دیدی بر سر دار
که غیری نیست جز دیدارمولا
چو دعوی باطل آمد اندرین راه
ز معنی باش و از اسرار آگه
همه مردان زدعوی بازگشتند
در این اسرار صاحب راز گشتند
حقیقت راز ما معنی است جانی
نمودستیم این راز نهانی
اگر دعوی بدی در ملک بغداد
فنا آورد می بیشک بیک باد
مرا معنی در اینجا پای بند است
در این اسرار عشقم اوفکند است
مرا معنی نخواهد سوخت در نار
حقیقت خرقه با تسبیح و زنّار
مرا معنی بجان جان رسانید
ز پیدائی سوی پنهان رسانید
مرا معنی در اینجا دید باز است
تنم در عشق در سوز وگداز است
مرا معنی چنین در دار آویخت
حقیقت عشقم اینجا فتنه انگیخت
همه مردان بلای یار دیدند
همی چندی خود اندر دار دیدند
همه مردان بلاکش در فراقند
ببوی وصل او در اشتیاقند
همه مردان بزیر خون چو درخاک
گناهی زین ندارد چرخ افلاک
همه مردان در اینجا در بلایند
چنین افتاده در دام قضایند
قضا را با بلا دیدند اینجا
بجان و سر بگردیدند اینجا
هر آن از جان خود ترسد درین راه
کجا گردد ز عشق دوست آگاه
هر آنکو لرزد او برجان خویشش
کجا بنماید اودیدار پیشش
سر و جان در فدای راه دلدار
کنم امروز بیشک بر سردار
سر و جان در فدای یار کردیم
حقیقت جام مالامال خوردیم
چو ما مستیم اینجا بر سر دار
همه مستند آخر کیست هشیار
که هشیار است اینجا تا بدانیم
کتاب وصل خود با اوبخوانیم
که هشیار است اینجا در خرابات
که با او راز بنمایم بطامات
همه مستندو اندر خواب رفته
عجایب بیخود اندر خواب خفته
همه مستند و هشیاری ندیدم
درین موضع وفاداری ندیدم
همه مستند و اندر حیرت اینجا
ندارندی ز مردی غیرت اینجا
همه مستند و اندر بند باقی
بده جام می اینجا زود ساقی
بده جامی دگر در حلق منصور
که تا از جان شود و از خویشتن دور
بده جامی دگر ما را در این دم
که برریشم بود یک جام مرهم
بده جامی دگر ز آن جام مطلق
که از مستی زنم دیگر اناالحق
بده جامی دگر از آن خرابات
که اینجا در نگنجد عین طامات
بده جامی دگر این جام بستان
که بی رویت نخواهم باغ و بستان
بده جامی دگر تا عین زنار
بسوزانم در اینجا گاه زنار
بده جامی دگر چون راز گفتم
اناالحق با همه سرباز گفتم
بده جامی و بربایم حقیقت
که تا پنهان شود عین طبیعت
چو جامت خوردهام اینجا دمادم
از آن اینجا زنم از ذات او دم
دم از ذاتت زدم کاینجا تو بودی
حقیقت جمله منصورت تو بودی
دم از ذاتت زدم در جان نمانی
تو سرجان و جسم و دل بدانی
دم از ذاتت زدم از سر اسرار
اگر ما را تو سوزانی ابر نار
دم از ذاتت زنم در عین توحید
نگنجد نزدم اینجاگاه تقلید
دم از ذاتت زدم چون انبیا من
اناالحق اندرین قرب بلا من
همی گویم یقین و گفت خواهم
همی جوهر حقیقت سفت خواهم
اگر من یادگاری یادگاری
که همچو تو نخواهم یافت یاری
نمیداند کسی جانا نمودت
اگرچه کردهاند اینجا سجودت
سجودت میکنم اندر سردار
که تا عشاق گردد ز آن خبردار
سجودت میکنم اینجا به تحقیق
که دارم از تو جان و سرّ توفیق
سجودت میکنم در پاکبازی
چنان خواهم که بود پاکبازی
سجودت میکنم اندر مکان باز
بشکر آنکه دیدم جان جان باز
سجودت میکنم مانند مردان
سجود ما کنون بر قدر مردان
سجودت میکنم زیرا که ذاتی
حقیقت هم حیات و هم مماتی
در اینجا سجده خواهم کرد با تو
چه در عین فنا در پرده با تو
دمادم سجدهٔ دلدار باید
بگردن خاصه بر این دار باید
هر آنکو کرد چون ما سجده بردار
چو مادلدار بر اوشد نمودار
نمودار است دلدارم حقیقت
یقین اندر سر دارم حقیقت
نمودار است و میگوید بخود راز
که دیدستم دگر این راز خود باز
دگرباره مرا داراست ذرات
رسیده در چنین معنی سوی ذات
همه بیما و با ما ما ببینند
ابا ما در سوی خلوت نشینند
بخلوت بعد از این ما را به بین باز
همه ما بین تو درعین یقین باز
اگر عین یقین اینجا نباشد
دراین ره مرد دل دانا نباشد
دل دانا در این ره یار یابد
ره آخر سوی جان دلدار یابد
دل دانا کشد اینجا بلا او
که تا آید بکلی پیشو او
درین ره دل چه خون گردد حقیقت
برون آید بکلی از طبیعت
در این اسرار مردی باید و پاک
که خون گردد حقیقت در دل خاک
چو خون شد دل حقیقت خاک جوید
دگرباره صفات پاک جوید
چو در خون رفت دل مانند منصور
میان خون خود یابد یکی نور
از آن نور حقیقت بیطبیعت
بیابد با زنی نقش طبیعت
کند ازجزء و ره اندر سوی کل
بیابد او چو مردان آنگهی ذل
کشد خواری چو واصل شد درین راه
حقیقت همچو من اندر بر شاه
مرا خواری است در نزدیک بیچون
دلم یکبارگی افتاد در خون
دلم غرقست در خون تا بدانی
چو مادر خون فنا شو گر توانی
فنا در خون و در بیچون نظر کن
همه ذرات در خود بی بشر کن
بشر بردار تا یابی بشارت
بشارت باشدت دیدار یارت
چو اول در فنا باشی حقیقت
نشیب خاک و خون گردد طبیعت
از آن خون بعد از آن نور است پیدا
حقیقت دید منصور است پیدا
تو بردار آ اگرچه خودشناسی
وجود خود نه نیک و بد شناسی
توبرداری دمادم عقل با تو
کند اینجایگه هم نقل با تو
از آن هر عقل و هر راهی صفاتی
در آن عین صفت کلی تو ذاتی
از آن ذاتی که اصل تو وجود است
که اینجا با عیان دیدار بوده است
دمی در پوست میآیی عیان تو
دمی با دوست میآیی نهان تو
یکی با پوست دیگر در عیانت
ابی صورت بود آن جان نهانت
نهان تو بود پیدا درین باب
درین معنی ز پنهانی تو دریاب
هر آنکو شد ز خود پنهان جانان
همه جانان بود در عین پنهان
هر آنکو شد ز خود پنهان چو منصور
یکی گردد ز سر تا پای پر نور
چو پنهان نیست او را جمله پیدا
تودر پنهان و پیدا باش یکتا
چو در یکتائی جانان رسیدی
ز پیدائی ورا پنهان بدیدی
در آن دم چون شوی پنهان در اینجا
همه پیدائی و پنهان در اینجا
سخن بسیار ای شیخ حقیقت
ولی پنهان منصور از طبیعت
کنون پنهان شد و پیدا به بینش
در این دم شورش و غوغا به بینش
از آن پنهان شدم در پاکبازی
که در پنهانی آمد سرفرازی
از این پنهانی منصور بنگر
درون جملگی در نور بنگر
سراسر نور منصور است اینجا
که اندر جمله مشهور است اینجا
چو نورم در همه اینجا پدید است
از آن پنهانیم پیدا پدید است
همه نور منست و مینمایم
درون جملگی روشن نمایم
همه نور من است و من یقین جان
بودم هم جملگی هم نور جانان
همه نورمن است و هیچ نبود
حقیقت نقش بیجا هیچ نبود
چنان نقشی نهادم پیچ در پیچ
که بشکستم بدیدم هیچ بر هیچ
چنان نقشی نهادم در بر خود
که تا آن نقش آمد رهبر خود
چنان نقشی نهادم خوب و زیبا
که دیدارم درین نقشست پیدا
چنان نقشی نهادم در صفاتم
که تا پیداشود زو عکس ذاتم
چنان زین نقش ذات من هویداست
که در کون و مکان این نقش پیداست
چنان زین نقش مردان راز بینند
کزین نقشم حقیقت باز بینند
چنان زین نقش اینجادرنمودم
که گوئی اندر اینجا خود نبودم
طلبکارند نقشم جملگی راز
همی جویند ذاتم جملگی باز
منم با جمله لیکن میندانند
همه در نقش ایمن می ندانند
کجا هرگز بلا بینند و بر ما
که یک لحظه نه بنشستند با ما
جهانی در غم غمخوار مانده
میان خاک و خونم زار مانده
جهانی در غم جانها بداده
جهانی در پی شادی فتاده
جهانی منتظر تا کی نمایند
در پرده در اینجاکی گشایند
جهانی منتظر در دید دیدم
فتاده در پی گفت و شنیدم
جهانی منتظر در بیم و امید
شده تا بنده بر مانند خورشید
جهانی منتظر اندر دل خاک
که تاکیشان بود آن خاک ناپاک
جهانی منتظر بر رحمت من
که تا کی باز یابند قربت من
جهانی منتظر در عقل و گفتار
جهانی دیگر اندر کل طلبکار
جهانی دیگرم در جست و جویند
همی بینند ودیگر باز جویند
جهانی دیگرند اندر سر دار
همی بینند و ازماهان خبردار
خبرداران ما ها را بیابند
بکل در سوی ما اینجا شتابند
خبرداران ما یابند رازم
که در بود شما کل سرفرازم
جنید اگر خبر داری ز بودم
دمادم کن حقیقت مر سجودم
جنیدا روز امروز است پیروز
مرا در آتش عشقت بکل سوز
جنیدا سر بگفتارم بنه تو
منت منّت نهم منّت منه تو
جنیدا هر چه خواهی کن ز خواری
که ما را نیست هان زنهار خاری
جنیدا حکم شرع ما بران هان
که حاجت نیستم در نص وبرهان
جنیدا میزنم دم در حقیقت
نمودت مینیابم در شریعت
اناالحق میزنم درنزد عشاق
که من اندر خدای کل شدم طاق
جنید پاک دین پاک رهبر
چو من کن پاکبازی پاک و رهبر
که چندین سر که گفتم پاکبازم
از آن در پاکبازی بی نیازم
اگرچه من در اینجا پاکبازی
حقیقت پاکباز بی نیازی
هر آنکو پاکباز آمد درین راه
رسید از پاکبازی تا بر شاه
نشان مردعاشق پاکبازیست
که منصور اندر اینجا گه ببازیست
نشان عاشقان اینست بنگر
که اندر دار بیند مرد بی سر
نه سر دارم نه پای و پایدارم
بلای قرب خود را پایدارم
حقیقت من سریر سرورم من
از آن بر هر دو عالم سرورم من
شمارا سرورو هم پیشوایم
که اصل کل شما را مینمایم
شما را مینمایم تا بدانید
که بودم ذات حق است و بدانید
که من بود شمایم در حقیقت
که بنمودستم این راز شریعت
اگرچه رهبر دینی در اینجا
کجا بود یقین یابی در اینجا
تو بود من نه بینی زانکه اینجا
نه بینی سرّ بودم جمله در ما
مگر آنکه ندانی این خبر باز
که هم از ما کنی در ره نظر باز
نظر از ما هم اندر سوی ما کن
چو ما سرگشته خوددر کوی ماکن
چو ذره باش سرگردان بر ما
که تا کلی شوی اندر بر ما
تو اینجا گه اگرچه سوی مائی
ستاده این زمان در کوی مائی
منم با تو تو با من بیقراری
منم بر دار و تو بر پایداری
دلت شیخادر اینجا رازدار است
ز ما لیکن عجایب بیقرار است
دلت شیخا دراینجا راز ما باز
همی گردد که باشد زود سرباز
اگر با ما دمی بیدار آید
چو بیمار سرسزای دار آید
شود واصل چو مادر لامکانه
نشان عین گردد در نشانه
شود واصل چو ما اینجا یقین باز
چو ما آید یقین در عزت راز
برو اینجا نباشد هیچ پوشش
که این را هست اینجا گاه کوشش
نه عاشق باشد اینجاگه نه ازدوست
که معشوقست بیشک دید خود اوست
گه این سر مینماید بر سر دار
که با عشاق گرداند سردار
هر آن عاشق که اینجا آشنا شد
ز لیلی همچو مجنون در بلا شد
هر آن عاشق که اینجا دید دیدار
بجان شد دید جانان را خریدار
هر آن عاشق که چون من عاشق آمد
قبای دار بر وی لایق آمد
بلای قرب مردان راست اینجا
که چون عشّاق باشد راست اینجا
قبای قرب از دیدار برخاست
از آن منصور سوی دار برخواست
بلای قرب چون دیدار بنمود
مرا اینجایگه بردار بنمود
طریق عشق جانان بی بلا نیست
زمانی بی بلا بودن روا نیست
بلای دوست را به دان در اینجا
یقین عین سعادت دان در اینجا
بلای یارکش همچون صبوران
اگر نزدیک باشی نه ز دوران
تو از نزدیکیان بارگاهی
حقیقت این زمان نزدیک شاهی
جنیدا در بلایم سر برافراز
مرا امروز سر از تن بینداز
چو نتوانی تو اینجا گه فنایم
کشیدن کی توانی این بلایم
اگرچه من در این معنی حقیقت
کنم با تو درین دعوی حقیقت
بدان گفتم که میدانی تو رازم
کجا یابی درین معنی تو بازم
کجا یابی دگر یار اینچنین یار
که بردارت کند اینجا خبردار
خبردارت دمادم میکنم من
ترا اسرار گفتم جمله روشن
اگرچه سالکی هم گرد واصل
که از وصلم کنی مقصود حاصل
اگر از وصل من نابود گردی
از آن نابود کل معبود گردی
اگر از وصل من یابی فنا تو
از آن عین فنا گردی بقا تو
اگر وصل من اینجاگه بدانی
ترا روشن شود راز نهانی
ز وصلم برخور و هجران رهاکن
پس آنگه روی در درگاه ما کن
ز وصلم برخور اینجا دمبدم تو
یکی میبین وجودت با عدم تو
ز وصلم برخور اینجا در حقیقت
یکی گردانم از کفر طریقت
تو وصلم در حقیقت داری اینجا
ولی از نقش برخورداری اینجا
به هر نوعی است گفتم راز اینجا
مرا بین صاحب هر راز اینجا
منم اصل ومنم وصل و منم یار
که اینک با تو میگویم در این دار
مرا دان هیچ دیگر را مبین تو
حقیقت اینست می بین شیخ دین تو
هر آنکو دید دیداری یقین شد
نمود اولین و آخرین شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر تجربه عمیق وصال عرفانی و عشق الهی است. شاعر به شیخ خود، جنید، میگوید که در حال حاضر در حال نزدیک شدن به حقیقت وجودی خود و یار الهیاش است. او از حجابها و موانع موجود در راه عشق و وصال میگوید و تاکید میکند که در اصل مشکل او ترس از صورتها و نمونههای مادی است.
شاعر در تلاش برای فرا رفتن از قالبهای ظاهری و رسیدن به حقیقتی عمیقتر از خود است و ارتباطی عمیق با یار الهیاش را تجربه میکند. او اذعان میکند که وجود و هویت حقیقیاش در عشق و وصال نهفته است و برای او فنا در این عشق، به معنای بقا و جاودانگی است.
این غزل به طور خاص به جستجوی معنای واقعی زندگی، عشق و خداوند میپردازد و به شیوهای عرفانی بیان میکند که در نهایت همه چیز در پیوند با حقیقت وجودی و عشق الهی است.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار و قطب عالم، آیا مرا میشناسی و در آن زمان مرا مشاهده میکنی؟
هوش مصنوعی: رهی را که انتخاب کردهام، به سوی منزل است، جایی که امروز دوستی برای ما به بار نشسته است.
هوش مصنوعی: من از وصال محبوب به اوج زندگی دست یافتهام؛ بنابراین، نیازی به توضیحات و تحلیلهای بیشمار نیست.
هوش مصنوعی: جنید به طور خالص و بیپرده با تو در مورد رازهایی که مربوط به دیدگاههای ابا است صحبت کرده است و او از راه شرع و شریعت باخبر شده است.
هوش مصنوعی: به حکم عشق و شرع معشوق، هر چیزی که وجود دارد، از آن بدتر است.
هوش مصنوعی: امروز در اینجا به من نشان دادهاند که از این قفس رها شدهام.
هوش مصنوعی: ای عالم بزرگ، هیچ چیز نمیتواند مانع من شود جز ظاهری که در اینجا دارم در این لحظه.
هوش مصنوعی: حجاب من شکل و ظاهر است و خلق و خوی من، اما در واقع تمام وجودم و شناخت من از توست.
هوش مصنوعی: حجاب من تنها ظاهرم است، اما درون من جان و روحی وجود دارد. با این حال، این درک و فهم مردان است که میتواند عمق و واقعیت وجود من را کشف کند.
هوش مصنوعی: حقیقتی که من از خدا میگویم هرگز از من جدا نخواهد شد؛ چون من همیشه در کنار او هستم.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که من در وجود او به سر میبرم و در واقع حجاب و موانع از جلویم کنار رفته است. در این فضا، ارتباطم با او واضح و روشن شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه او در مسیر سلوک و نزدیکی به معشوق قرار دارد، اما به خاطر توجه به خود و غرور، در درد و سختی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: تمام مشکلات من به خاطر ترس از چهره است، وگرنه اینجا جایی برای غم و غصه نیست.
هوش مصنوعی: همه میخواهند که این زیبایی مرا به احترامی بزرگ بشناسند، تا اینکه بدون هیچگونه نشانی از خودم دوباره دیده شوم.
هوش مصنوعی: آنقدر به طور ناشناخته و بدون نشانه ای به دنیا آمده که آرزویش در این جهان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که منصور بیاید، ملاقات با او برتری و تمامیت را به همراه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اکنون دو دست من را اینجا بگذار و زبان و پایم نیز همینجا باشد، ای بزرگوار!
هوش مصنوعی: اگر تو همنفس و همذاتی ما باشی، ای شیخ، زندگیات را به ما متصل کن و این را بدان.
هوش مصنوعی: بفرما تا دو دست و پایم را ببرند، ولی با زبانم، ای شیخ دانا، سخن میگویم.
هوش مصنوعی: برای اینکه در عشق به محبوبم نزدیکتر شوم و از رازهای آن بهرهمند گردم، باید به قوانین و اصول آن پایبند باشم.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که دست و زبانی داشته باشم که مانند این دست و زبان، تمام جهان را نشان دهند.
هوش مصنوعی: من فقط یک قدم میخواهم، نه این دو قدم. اما این قدم باید در جایی باشد که هیچ چیز وجود ندارد.
هوش مصنوعی: نمیخواهم چیزی جز دیدار معشوق را، این به این معناست که وجود و رازهای دل تنها به خاطر اوست.
هوش مصنوعی: در این دنیا به دام سرنوشت افتادهام و از واقعیتها و چالشهای زندگی رنج میبرم.
هوش مصنوعی: هرچند خودم در نوشتن تلاش کردم، ولی حقیقتاً موفقیت واقعی از وجود تو ناشی میشود.
هوش مصنوعی: ما قلم را به حرکت درآوردیم و سپس آن را بازگرداندیم؛ قلمی که بر تصویر وجود خود رسم کردیم.
هوش مصنوعی: ما در اینجا به نوشتن مشغولیم، جایی که میتوانم بیچهره و بدون شکل به وصال و ارتباط برسم.
هوش مصنوعی: ما قلم را به حرکت درآوردهایم و دیگر چیزی برای گفتن نمیماند. حقیقت را بیان میکنم و دیگر چه چیزی باقی است؟
هوش مصنوعی: بیاوردهای که وجودم پر از عشق و محبت است و در حال حاضر، محبوبم را در ذهنم به وضوح حس میکنم.
هوش مصنوعی: هر گفتاری که درباره وصال و دوستی باشد، همواره حس سوز و اشتیاق را در دل مینشاند، اما در انتها، وقتی صحبت از دلنوازی و محبت باشد، احساس شیرینی و شادابی را ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب اینچنین در بغداد دل ما را آرایش میدهد، خود را هم به این شکل در میآورد.
هوش مصنوعی: آن شخص محترم و با عزت است و به خوبی میفهمد که در عمق وجودم چه رازی نهفته است.
هوش مصنوعی: ای دارِ زمان، مرا در حالتی ملامت نکن، زیرا یار تو در این مکان، همانند منصور است.
هوش مصنوعی: ای درختی که حقیقت و ثبات را نماد میزنی، با یک نفس میتوانی دیدار یاری را رقم بزنی.
هوش مصنوعی: در اینجا به تحقق و رسیدن به محبوب و معشوق اشاره شده است، به گونهای که محبوب به طور مداوم و با توجه به حال و وضعیت عاشقان و سالکان در ارتباط است. این ارتباط به نوعی آگاهی و نظارت بر حال و احوال آنان را میرساند. این عشق و وصال بهاندازهای مهم و دلنشین است که مایه تحرک و دلگرمی سالکان میشود.
هوش مصنوعی: عاشقان به هم رسیدند و مانند سربازان آماده هستند، که منصور به خاطر یقین و ایمانش، به آسمان نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: پیوند عاشقان با جان فشانی و فدای عشق همراه است؛ چرا که عاشق از روز ازل به یک راز عمیق و پنهان آگاه است.
هوش مصنوعی: اگر خواهان رسیدن به وصل عاشقان هستی، باید از خود بگذری و آمادهای که مقام و جایگاه واقعی خود را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: تمام عاشقان در حیرت و سردرگمی هستند و منصور در صحبتهای خود از پیوند و ارتباطی عمیق و روشن سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ارتباط ما با یکدیگر به جدایی تبدیل شده است، زیرا همه وجود ما در همان ارتباط محو میشود.
هوش مصنوعی: پیوند و نزدیکی ما در فانی شدن است؛ حقیقت وصال در همین فانی شدن نهفته است و باقیماندن هرچی دیگر، فقط شبیه سرگشتگی و بیهودهگی است.
هوش مصنوعی: اکنون که شیخ و عالمان در حال صحبت هستند، چرا من باید به دنبال پیوند و ارتباط باشم؟
هوش مصنوعی: من این ارتباط را میخواهم، خدایی که اگر به او برسم، به کلی به خداوندی میرسم.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به احساس عمیق و سوزشی که در دل وجود دارد. گوینده میگوید که او به رابطهای عمیق و پیچیده attached شده است و در این مکان، نمیتواند احساست خود را پنهان کند. در واقع، او در اینجا نمیتواند فقط به آرامش یا شادی فکر کند، بلکه با شعلهای درونش میسوزد.
هوش مصنوعی: با پیوند و ارتباطی که بین ما وجود دارد، تو میتوانی به سادگی راه خود را در دنیای ما پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در دنیای خود قدم بزنی، باید بدان که وجود خود را در آن دنیا بهخاطر هدفت نادیده بگیری.
هوش مصنوعی: خودت را بدون ابزار و وسایل نشان نده، چون در درون وجودت فضایی برای حقیقتی عمیقتر وجود دارد.
هوش مصنوعی: ساکت باش و افزوده به گفتار نکن، مثل گردی که در خاموشی در دل ما پنهان است.
هوش مصنوعی: خود را پنهان کن تا آشکار شوی، مانند منصور، و به این ترتیب همیشه درخشان و جاودانه باقی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: پنهان شو مانند ما و در میان جمع بیصدا بمان، حالا بگو که داستان چه مدت ادامه دارد؟
هوش مصنوعی: عشق من در اینجا میگوید که من از تمامی رازها و مسائل پنهانی خبر دارم.
هوش مصنوعی: منصور بدون دوست نیست و میگوید که حقیقت او را میزند. این نشان میدهد که در درک حقیقت، فنا و ناپایداری وجود دارد و همه چیز از اوست.
هوش مصنوعی: منصور حلاج میگوید که من حقیقت را درک کردهام و به همین خاطر جان خود را فدای آن میکنم. او بیان میکند که وقتی حقیقت را درک میکنی، باید جرات بیان آن را داشته باشی، حتی اگر به قیمت جانت تمام شود.
هوش مصنوعی: من فقط به حقایق با زبان خود اشاره میکنم و تمامی رازها و معانی در اینجا، او و حقیقت او هست.
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان این نکته پرداخته میشود که حقیقت مطلق در کلامی که بیان میشود، نهفته است. این جمله تأکید دارد بر این که سخن خودش، حقیقتی راست و درست است.
هوش مصنوعی: وقتی که خدا حقیقت را بیان کند، انسان نیز باید حق را بشناسد و خود را در حالت مطلق و بدون قید و شرط بداند.
هوش مصنوعی: فقط حقیقت را میتوان شناخت و جز آن، باقی چیزها را نمیتوان به درستی دید. چشم دل میتواند حقیقت را ببیند و جان را درک کند.
هوش مصنوعی: خداوند خود را در ملاقات با منصور مشاهده کرد و به این ترتیب خود را معروف و شناخته شده ساخت.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر اشاره به وجود خداوند در هر جایی دارد و از این طریق بیان میکند که حقیقت الهی در همه جا قابل مشاهده است. او احساس میکند که خداوند در این آیینه، نمایان است و این نشانهای است از وجود حق در هر نقطه و هر ذاتی. این تصویر نشاندهنده آگاهی و شناخت عمیق او از ذات الهی است.
هوش مصنوعی: هر آینه در اینجا مکانی را فراهم کرده که ذات خودش را به منصور نشان دهد.
هوش مصنوعی: حقیقت به جسم منصور تشبیه شده و روح حق از آن جانان، در هر مکانی با عبارت "من هستم حق" ظهور پیدا میکند.
هوش مصنوعی: هر کس به حقیقت وجودی حق آگاه باشد، به جز او هیچ کس دیگری نمی تواند به طور یقین این حقیقت را درک کند.
هوش مصنوعی: او از جامی نوشیده است که هیچ کس نمیتواند بدون نقص و عیب از آن بنوشد.
هوش مصنوعی: به خاطر آن جامی که بر دار خورده شده است، خود را حفظ کن، چون آن جام تجلی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: آن کسی که از آن جام مینوشد، تنها حق را میبیند و در دین چیزی جز حق نمیبیند.
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا شروع به صحبت کردن کردم تا بتوانم کسی را پیدا کنم که کامل و درست باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که همه معلوم است که منصور در حال نوشیدن شراب بوده و تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: من از خوشحالی مست و شگفتزدهام که وقتی چهرهٔ شاه را دیدم، در نزدیکیاش چهرهٔ ماه را نیز مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: من به خاطر نوشیدن این جام، در اینجا حالتی سرمست و شاداب دارم که آغاز و انجام کارهایم در این نقطه است.
هوش مصنوعی: من به قدری در جهان شفافیت و فهم عمیق هستم که در میخانه و میان شلوغیها و سر و صداها، نمیتوانم به سادگی خودم را بپذیرم و به چیزهای بیمقدار متمایل شوم.
هوش مصنوعی: من به خاطر آگاهی از حال و احوال خود، حالتی سرمست و شاد دارم، زیرا میدانم که در حالتی عاشقانه و وصل بودن، با وجود تمام مشکلات و سختیها، امروز هم به عشق خود نزدیکتر هستم.
هوش مصنوعی: به قدری در عشق و حال و سرمستی غرق شدهام که هیچ چیز جز ذات عینی و روشن معبودمان برایم مهم نیست.
هوش مصنوعی: امروز به خوبی میدانم که مستی دارم و خوشحالم که از پرستش بتها دور شدهام.
هوش مصنوعی: من مجدد بت خود را در این آتش میسوزانم تا آن بت در نابودیاش آگاه شود.
هوش مصنوعی: اگر بت محبوبم را بسوزانم، تمام نمای ظاهری آفرینش از بین میرود و کیهانی جدید شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاطر عشق به معشوق خود میسوزم و در این حال، میتوانم خودم را در تمام عالم ببینم.
هوش مصنوعی: اگر بت خود را بسوزانم، همه زیباییها خراب خواهد شد و همه عاشقان در غم و اندوه خواهند افتاد.
هوش مصنوعی: اگر بت خود را بسوزانم، روح من به تمامی متحول خواهد شد و بعد از آن، یقیناً جانان برای من تمام وجود میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که بت خود را بسوزانم، واقعیت خدا خواهد بود و حقیقت در طبیعت نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که اگر کسی در این مکان دو روز با ما گذرانده باشد، مطمئن هستم که در آینده در اینجا دیگر نخواهد بود.
هوش مصنوعی: بت من، که نماد عشق و معشوقی است، در حقیقت جان من را بافت و شکل میدهد. او به گونهای است که خود را از دیدهها پنهان میسازد.
هوش مصنوعی: این منصور، که شیخی عاقل است، نه کافر است و نه کسی که به بتپرستی باور داشته باشد؛ بلکه او برای سوزاندن بتها آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی به این وضعیت رسیدم، ای شیخ، دیگر از خودم رها شدم و به حقیقت نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: در این مکان، کلام تنها به ظاهر و معنا محدود نیست. اینجا دیگر نیازی به ادعا و نمایش نیست، ای شیخ.
هوش مصنوعی: من به خاطر حقیقت و معنا آمدهام، نه به خاطر اینکه در میان جدالها قرار بگیرم؛ چون هیچ دعوی و تنازع نمیتواند به خوبی به معنی پردازد.
هوش مصنوعی: در شب، آسمان به زیبایی در دریا تجلی کرده بود و این زیبایی تو را فریب داده بود.
هوش مصنوعی: اگر دیگر در دنیا دعوایی دیدی که بر سر دار است، بدان که هیچ چیزی نیست مگر ملاقات با مولای خود.
هوش مصنوعی: وقتی ادعای نادرستی در این مسیر مطرح میشود، به معنی عمیق آن توجه کن و از رازها و نکات پنهان آگاه باش.
هوش مصنوعی: همه مردان از ادعاها و حرفهای بیاساس بازگشتند و به حقایق عمیقتری رسیدند، به گونهای که به درک اسرار و رازهای واقعی دست پیدا کردند.
هوش مصنوعی: حقیقتی که ما داریم، معنای واقعی زندگیمان است و ما به این حقیقت جان تازهای بخشیدهایم. این راز درونی ما به صورت نهانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در سرزمین بغداد بخواهد ادعای بدی کند، بدون شک آن ادعا به سرعت از بین میرود و به فراموشی سپرده میشود.
هوش مصنوعی: من در اینجا به معنی عشق و اسرار آن گرفتار شدهام و این عشق مرا به خودش وابسته کرده است.
هوش مصنوعی: در آتش واقعیت، ارزش ظاهری و نمادهایی مانند لباس و تسبیح برای من اهمیت نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: مرا مفهوم و درک عمیق، جانم را به زندگی تازهای رساند و از دنیای ظاهر و آشکار به سوی عالم باطن و نهانی هدایت کرد.
هوش مصنوعی: من در اینجا معنای عشق را درک میکنم، اما بدنم در حال سوختن و عذاب کشیدن به خاطر عشق است.
هوش مصنوعی: من به خاطر مفهوم عمیق عشق در وجودم، به نوعی در وضعیت دشواری قرار گرفتهام که باعث ایجاد مشکلات و تنشها در اطرافم شده است.
هوش مصنوعی: همه مردان سختی و مشکلات ناشی از عشق یار را تجربه کردند و مدتی هم خود را در دچار گرفتاری و مشکلات دیدهاند.
هوش مصنوعی: همه مردان در دشواریها و مشکلاتی که دارند، به خاطر جدایی از او در انتظار و اشتیاق هستند و بوی وصال او را میجویند.
هوش مصنوعی: همه مردان در زیر خاک قرار دارند و مانند این نیست که چرخ زمان بر آنها گناهی داشته باشد.
هوش مصنوعی: همه مردان در اینجا در درد و رنج هستند و در دام سرنوشت گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا، برگزیدگی سرنوشت و سختیها را تجربه کردند و برای مواجهه با آن، جان و دل خود را آماده کردند و به حرکت در آمدند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از جان خود در این مسیر بترسد، چگونه میتواند به حقیقت عشق دوست پی ببرد؟
هوش مصنوعی: هر کسی که از ترس، جانش بلرزد، چگونه میتواند در برابر محبوب خود حاضر شود و او را ببیند؟
هوش مصنوعی: امروز تمام وجودم را برای عشق و معشوق فدای میکنم و به یقین در این راه قدم برمیدارم.
هوش مصنوعی: جان و تمام وجودمان را برای معشوق فدای او کردیم و در واقع، حقیقت را به طور کامل درک کردیم.
هوش مصنوعی: وقتی ما اینجا در حال مستی هستیم و در آستانه جدال هستیم، همه در حالت مستی به سر میبرند و در این میان، آیا کسی هست که هوشیار باشد؟
هوش مصنوعی: در اینجا کسی هوشیار و آگاه است تا به ما کمک کند که کتاب ارتباط خود با او را بخوانیم.
هوش مصنوعی: اینجا در خرابات کسی هست که هشیار و باخبر است، و من میتوانم با او به راحتی رازهایم را در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: همه در حال مستی هستند و در خواب فرورفتهاند، و شگفتیها نیز بیدلیل در خواب استراحت میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در این موقعیت، افراد را در حال مستی یا بیتوجهی دیدم و وفاداری واقعی را از کسی مشاهده نکردم.
هوش مصنوعی: در اینجا همه غرق در حیرت و شگفتی هستند و هیچکس به جز مردان با غیرت، جایگاه و شخصیت خود را نمیشناسد.
هوش مصنوعی: همه در حال مستی و گرفتار دنیا هستند، زود بیا و اینجا جام می را پر کن، ای ساقی.
هوش مصنوعی: به من جام دیگری بده تا از جان خود آزاد شوم و از خودم فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: به ما جامی دیگر بده، زیرا در این لحظه که روحمان آشفته است، به یک جام آرامش نیاز داریم.
هوش مصنوعی: یک جام دیگر به من بده از آن جام بینظیر، زیرا از حال مستیام میگویم که دیگر به حقیقت رسیدم.
هوش مصنوعی: یک جام دیگر از میخانه به من بده، زیرا آن چه در این جا وجود دارد، به اندازه حیرتانگیز است که در کلام نمیگنجد.
هوش مصنوعی: یک جام دیگر به من بده و آن جام قبلی را بگیر، چون بدون دیدن تو، هیچ علاقهای به باغ و بستان ندارم.
هوش مصنوعی: به من جامی دیگر بده تا بتوانم گردنبند خود را در این مکان بسوزانم.
هوش مصنوعی: به من یک جام دیگر بده، چون رازهای عمیقی را بیان کردهام و حقیقت را با همگان در میان گذاشتهام.
هوش مصنوعی: به من یک لیوان نوشیدنی بده تا بتوانم حقیقت را بربایم و طبیعت را پنهان کنم.
هوش مصنوعی: هر زمان که جامی را نوشیده باشم، به تدریج از آن حالت و سرشت او سخن میگویم.
هوش مصنوعی: من از حقیقت وجود تو سخن گفتم، زیرا در اینجا تو بودی که تجلی تمام عشق و محبت هستی.
هوش مصنوعی: من از ذات تو سخن میگویم، در حالی که تو به عنوان یک موجود زنده و با روح و جسم، خود را نمیشناسی.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به عشق و علاقه خود به معشوق اشاره دارد. او میگوید که از عمق وجود او سخن میگوید و اگر معشوق بخواهد میتواند با احساساتش او را بسوزاند مانند آبی که از ابر میریزد. در واقع، این جمله به ارتباط عمیق و اثرگذاری عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من از درون وجود تو سخن میگویم، اما در عین حال، نمیتوانم خود را به الگوهای تکراری محدود کنم.
هوش مصنوعی: من از ماهیت تو سخن گفتم، مانند پیامبران که به حقیقت میرسند و در این نزدیکی به خداوند، خود را با صدای بلند معرفی میکنم.
هوش مصنوعی: میگویم که به حقیقت اطمینان دارم و میخواهم جوهر واقعیات را درک کنم.
هوش مصنوعی: من به یادگاری نیاز دارم که چون تو دیگر نخواهم یافت.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند ای محبوب، اینکه وجود تو چه نمایشی دارد، هرچند بسیاری در اینجا به خاطر تو تعظیم کردهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر تو تنها به فرماندهی که باعث شود عاشقان از آن آگاه شوند، سر به زمین میگذارم.
هوش مصنوعی: من در اینجا به تو احترام میگذارم و از ته دل فرمانبردار تو هستم، چون به خوبی میدانم که زندگی و موفقیت من به تو بستگی دارد.
هوش مصنوعی: به تو احترام میگذارم و در خلوص و پاکی با تو همراز میشوم، چنان که میخواهم در پاکی و صداقت باشم.
هوش مصنوعی: من در برابر تو فروتنی میکنم و به خاطر این که جان خود را در آغوش جان تو میبینم، شکرگزارم.
هوش مصنوعی: من به تو احترام میگذارم و مانند مردان در برابر تو زانو میزنم، اکنون باید تو نیز برتری و ارزش مردان را بشناسی و ارج نهی.
هوش مصنوعی: من به تو خضوع میکنم چون تو ذات حقیقی هستی که هم زندگی را به ارمغان میآوری و هم مرگ را.
هوش مصنوعی: در این مکان با تو به عبادت میپردازم، چه به صورت وجودی و چه در عالم جذب و ناپیدایی.
هوش مصنوعی: هر لحظه باید در برابر محبوب سجده کرد، به ویژه بر این زمین.
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند ما در برابر محبوب خود سجده کند، به همان اندازه که مادلدار (صاحب زیبایی) به او نگاه کند، او هم نمایانتر و زیباتر میشود.
هوش مصنوعی: دلدار من نشاندهنده احساسم است و یقین دارم که حقیقت را در دل دارم.
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که کسی در حال به اشتراک گذاشتن یک راز با خود است و به این فکر میکند که آیا بهتر است این راز را دوباره برای دیگران افشا کند یا خیر. او تجربهای را که داشت، مرور میکند و به این نتیجه میرسد که این راز نباید دوباره گفته شود.
هوش مصنوعی: دوباره موجودی از من تحت تأثیر ذراتی قرار دارد که به معنای خاصی به ذات من میرسند.
هوش مصنوعی: همه بیمارند و فقط ما را میبینند و در کنار ما، تنها در مکانی خلوت نشستهاند.
هوش مصنوعی: پس از این در خلوت ما را به تماشا بپرداز، چرا که همه ما در میان تو هستیم و این را به طور کامل میدانیم.
هوش مصنوعی: اگر یقین واقعی در این مسیر وجود نداشته باشد، در این راه کسی که دلش آگاه و داناست نمیتواند حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: دل آگاه در این مسیر، در نهایت رفیقی را پیدا میکند که به سوی جان محبوبش برسد.
هوش مصنوعی: دل آگاه اینجا درد و رنج میآورد، کسی که بهطور کامل به او راهنمایی نشود.
هوش مصنوعی: در این مسیر، دل به شدت آسیب میبیند و در نهایت حقیقت به طور کامل از ویژگیهای طبیعی خود خارج میشود.
هوش مصنوعی: برای درک این اسرار، نیاز به مردی پاک و باصداقت است تا حقیقت در دل خاک به وجود آید و شناخته شود.
هوش مصنوعی: وقتی دل مانند خون به درد میآید، دیگر بار به دنبال یافتن حقیقت و صفات نیکو میگردد.
هوش مصنوعی: زمانی که دل در درد و رنج عمیق غوطهور باشد، مانند منصور که در میان خون خود به نور و روشنایی دست پیدا کرد، ممکن است انسان هم در چنین شرایطی به درک و بینش تازهای برسد.
هوش مصنوعی: از نور حقیقت که فراتر از طبیعت است، با زنی که نمایانگر طبیعت است، پیوندی برقرار میکند.
هوش مصنوعی: از جزئیات و مراحل کوچک که بگذرد و به سمت کلیات برود، به حقیقتی عمیق میرسد. در این مسیر، مانند مردان بزرگ و اندیشمند، بر بسیاری از موانع فائق میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به حقیقت واقعی دست پیدا کند، ممکن است به ذلت و افسوس دچار شود؛ همچنان که من در پیشگاه پادشاه به چنین حالتی مبتلا شدم.
هوش مصنوعی: من در نزدیکی کسی که هیچچیزی ندارد، احساس خجالت و پشیمانی میکنم؛ چون ناگهان دلم پر از غم و اندوه شد و در درد و رنج غرق گشتم.
هوش مصنوعی: دل من آکنده از درد و رنج است تا بدانی، مانند مادری که برای فرزندش جانش را فدای او میکند، اگر بتوانی فدای عشق و احساساتت شو.
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن که چقدر در وجودت عشق و تسلیم جای دارد. تمام وجودت را از هر نوع محدودیت و تعلق به بشریت خالی کن، تا به اصل و ماهیت وجودی خود پی ببری.
هوش مصنوعی: انسان را به حال خود رها کن تا خوش خبری را تجربه کند؛ خوش خبری در دیدار محبوب است.
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا در زوال و نابودی باشی، واقعیت طبیعت به خاک و خون تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: بعد از آنکه خون ریخته شد، نور و روشنی نمایان میشود و حقیقتی که منصور (یکی از عارفان و شخصیتهای تاریخی) به آن دست یافته، آشکار میگردد.
هوش مصنوعی: اگرچه شناخت خود و درک نیکی و بدی میتواند کار آسانی به نظر برسد، اما تو باید بر خود مسلط شوی و از این چالش برآیی.
هوش مصنوعی: اگر با تو باشم، هر لحظه خرد و اندیشهام با تو هماهنگ میشود و در این مکان، همواره صحبت و گفتگو با تو ادامه دارد.
هوش مصنوعی: هر عقل و هر طریقی ویژگیهایی دارند که در اصل به ذات تو بازمیگردد و این صفات در حقیقت به تو تعلق دارند.
هوش مصنوعی: وجود تو از یک اصل و ذات برخوردار است که در اینجا به وضوح قابل مشاهده و درک بوده است.
هوش مصنوعی: هر گاه به دنیا و موجودات آن قدم میگذاری، در یک لحظه به روشنی و آشکار میآیی و در لحظهای دیگر در کنار دوستانت به طور پنهانی حاضر میشوی.
هوش مصنوعی: یکی را در ظاهر، با چهرهای دیگر میبینی، اما در باطن، جان او مخفی است.
هوش مصنوعی: وجود پنهان تو در این موضوع آشکار شده است؛ به این معنا که از پنهان بودن تو بهرهبرداری کن.
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود فاصله بگیرد و به محبوبش توجه کند، در حقیقت، همه چیز را در وجود محبوبش مییابد، حتی اگر آن محبوب در پنهان باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود و زوایا و غفلتهای درونش فاصله بگیرد و به حقیقت وجودش نپردازد، مانند منصور حلاج میشود؛ به گونهای که تمام وجودش پر از نور و روشنایی میگردد.
هوش مصنوعی: اگر او برای همه پیدا و آشکار است، تو نیز باید در پنهان و پیدا به یکتایی خود ادامه دهی.
هوش مصنوعی: وقتی به یگانگی و وحدت معشوق دست یابی، در آن لحظه دیگر وجود او را به شکل ظاهری نمیبینی و او را به شکل پنهان و باطنی درک میکنی.
هوش مصنوعی: زمانی که در اینجا حضور داری، همه چیز در عین دیدن و نادیدنی است؛ تو به نوعی در این مکان گم میشوی.
هوش مصنوعی: ای شیخ، سخن بسیار است، اما حقیقت در دل آن نهفته و از طبیعت مخفی است.
هوش مصنوعی: اکنون در این لحظه، در حالی که شور و هیاهویی وجود دارد، او به صورت پنهان و آشکار دیده میشود.
هوش مصنوعی: در تلاش برای پاکی و دوری از ناپاکی، به صورت پنهانی به مقام بلندی دست یافتم.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از منصور است که باید به جستوجوی حقیقت بپردازیم و از درون همه چیز، به روشنایی و آگاهی برسیم. با دقت و درک عمیق، میتوانیم به معنای واقعی زندگی و وجود پی ببریم.
هوش مصنوعی: اینجا پر از نور و روشنی است و همه جا نام منصور برزبانهاست.
هوش مصنوعی: نور من در همه جا روشن است، و به همین دلیل که برای دیگران قابل دیدن نیست، در واقع وجودم آشکار است.
هوش مصنوعی: همه نورها از من سرچشمه میگیرند و من درون خودم را نشان میدهم تا همه چیز را روشن کنم.
هوش مصنوعی: همه نور وجود من از جان حقیقی است و من با اطمینان میگویم که تمام وجودم وابسته به نور محبوبم است.
هوش مصنوعی: همه چیز نور و روشنی است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد، حقیقت و واقعیت به جز این نور، بیمورد و بیفایده است.
هوش مصنوعی: من آنقدر به شکل و شمایل خودم پیچیدگی اضافه کردم که وقتی آن را شکستم، دیدم چیزی در آن نیست.
هوش مصنوعی: من آنگونه تصویری بر دلم نقش کردم که تا آن تصویر درونم آمد، رهبریام کرد.
هوش مصنوعی: چنان تصویری از خود بر جای گذاشتم که وجودم در آن تصویر مشخص است.
هوش مصنوعی: به گونهای ویژگیها و صفات خود را شکل دادم که وقتی به آنها نگاه میشود، تصویری از ذات اصلیام قابل تشخیص باشد.
هوش مصنوعی: وجود من به قدری واضح و نمایان است که همه جا و در هر مکان میتوان آن را دید.
هوش مصنوعی: مردان با درک و بصیرت به شکلی عمیقتر از تصویر و ظاهر، واقعیتها را مشاهده میکنند و به حقیقتی دست مییابند که فراتر از ظاهر است.
هوش مصنوعی: من به قدری غرق در این تصویر شدم که انگار خودم در اینجا حضور ندارم.
هوش مصنوعی: همه بر من طلبکارند و هر کدام در پی کشف راز وجود من هستند.
هوش مصنوعی: هرچند من در جمع هستم و با دیگران در تعامل، اما هیچکس به واقعیت درونی من آگاه نیست. در ظاهر همه چیز خوب به نظر میرسد، اما در درون، نگران و ناآرامم.
هوش مصنوعی: کجا کسی دچار مصیبت میشود و ما که حتی یک لحظه هم آرامش نداشتیم.
هوش مصنوعی: دنیا در درد و غم فرو رفته و من در میان خاک و خون، به حالت زاری و اندوه نشستهام.
هوش مصنوعی: در این دنیا، عدهای در درد و غم زندگی میکنند و عدهای دیگر در تلاش برای یافتن شادی و خوشحالی هستند.
هوش مصنوعی: جهانی در انتظار است که کی پردهها کنار بروند و واقعیتها آشکار شوند.
هوش مصنوعی: در دنیایی که دیدم، افرادی را دیدم که در حال انتظار بودند و به دنبال گفتگو و تبادل نظر بودند.
هوش مصنوعی: جهان در نگرانی و امید به سر میبرد، در حالی که بنده به جایگاه بلندی همچون خورشید رسیده است.
هوش مصنوعی: جهانی در دل زمین منتظر است، زیرا آن خاکی که در آن قرار دارد، ناپاک است و باید تغییر کند.
هوش مصنوعی: جهان در انتظار لطف و رحمت من است و نمیداند که تا چه زمانی میتواند به نزدیکی و محبت من دست یابد.
هوش مصنوعی: جهانی که در فکر و سخن است، منتظر جهانی دیگر است که در همه جا در جستجوی چیزی است.
هوش مصنوعی: در دنیای دیگر، آنها به جستجوی من میپردازند و دوباره در پی یافتن من خواهند بود.
هوش مصنوعی: در جهانی دیگر، افرادی وجود دارند که در ذهن خود به تماشای چیزهایی مشغولند و از ما، اخبار و اطلاعاتی را دریافت میکنند.
هوش مصنوعی: خبرچینان ما به سرعت به سمت ما میآیند تا ما را پیدا کنند.
هوش مصنوعی: خبرنگاران ما راز من را درک میکنند، زیرا در وجود شما احساس سربلندی و افتخار میکنم.
هوش مصنوعی: اگر جنید از حال من مطلع هستی، هر لحظه حقیقت سجود و عبادتم را به من یادآور شو.
هوش مصنوعی: امروز روزی است که من در آتش عشق تو کاملاً پر از سوز و گداز هستم و پیروزی را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: بهتر است که من سخن را به تو بسپارم، تو نیز لطف مرا به خود نستان.
هوش مصنوعی: هر چه میخواهی انجام بده، ولی از پست و ذلت بپرهیز؛ زیرا ما در این وضعیت نیستیم که به تو هشدار دهیم.
هوش مصنوعی: جنید میگوید: حکم شرع بر این است که نیازی به نشانه و دلیل ندارم.
هوش مصنوعی: من در آستانه حقیقتی که تو را نشان میدهد، قرار میزنم و در قوانین و اصول شرع به دنبال تو هستم.
هوش مصنوعی: من در حضور عاشقان اعلام میکنم که در عشق، به نهایت جلال و حقیقت رسیدهام و با تمام وجودم به خداوند متصل شدهام.
هوش مصنوعی: جنید، که انسانی پاک و با ایمان است، میگوید که کسی مانند من باید در مسیر پاکی و رهبری قرار گیرد؛ یعنی باید به دور از هر گونه آلودگی و ناپاکی زندگی کند و به دیگران نیز هدایت کند.
هوش مصنوعی: من به افرادی اشاره کردم که در شجاعت و فداکاری مشهورند، اما من خود را از آن ویژگیها بینیاز میدانم و در این زمینه خود را مستقل و بینیاز میدانم.
هوش مصنوعی: اگرچه من در اینجا باطن و حقیقت را میجویم، اما خود را از نیازها فارغ میبینم.
هوش مصنوعی: هر کسی که با صداقت و پاکیزگی در این مسیر قدم گذاشته، به مقام والایی دست پیدا کرده و از همین پاکبازی به جایگاه پادشاهی رسیده است.
هوش مصنوعی: نشاندهنده عشق واقعی و خالصانه است که در اینجا بویی از صداقت و فداکاری دارد.
هوش مصنوعی: عاشقان را نشانهای خاص است؛ به نحوی که او به خاطر عشق خود، حتی در شرایط سخت و دشوار هم عشق و محبت را میبیند، مانند کسی که بدون سر، زندگی را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: من نه سر و پا دارم و نه به جایی وابستهام، اما عشق و درد نزدیک شدن به معشوق، برایم ثابت و پایدار است.
هوش مصنوعی: من حقیقتی هستم که بر تخت سلطنت نشستهام و به همین خاطر در نظر من، هر دو جهان در خدمت من هستند.
هوش مصنوعی: شما را به عنوان رهبری بزرگ و پیشوای خود میدانم که من به خاطر شما به حقیقت وجودتان پی میبرم.
هوش مصنوعی: من به شما نشان میدهم تا درک کنید که من، ذات حق را به خوبی میشناسم و آگاهید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در واقع من همان شمایم، و آنچه را که تاکنون نشان دادهام، راز دین و حقیقت است.
هوش مصنوعی: هر چند که در این مکان رهبر دینی حاضر نیست، اما تو میتوانی با اطمینان به اصل موضوع پی ببری.
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی من را ببینی، چون در اینجا راز وجودم پنهان است و همه چیز در ما نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر نمیدانی، این خبر را به خودت نگو که در راه دیدار از ما فاصله نگیری.
هوش مصنوعی: به ما توجه کن و به سوی ما نظر بیفکن، مانند ما که در عاشقانهها و در کوی عشق سرگردان هستیم.
هوش مصنوعی: مثل ذرّهای باش که در فضا سرگردان است تا اینکه به کمال و تمامیت برسد و در ما حل شود.
هوش مصنوعی: هرچند که تو در اینجا ایستادهای، اما در واقع به سوی ما هستی و در محلهی ما قرار داری.
هوش مصنوعی: من از دوری تو ناآرامم و تو در انتظار من هستی؛ من سراغ تو را میزنم و تو همچنان به ایستادگی و وفاداریات ادامه میدهی.
هوش مصنوعی: دل تو در اینجا امانتدار رازهاست، اما در عین حال شگفتیها و بیقراریها هم حضور دارند.
هوش مصنوعی: دل تو در اینجا همیشه به فکر ماست و این راز را با زود برمیگرداند.
هوش مصنوعی: اگر کسی لحظهای بیدار و هوشیار شود، به حالت شگفتانگیزی نزدیک میشود که مانند بیماران به حقیقت یا سرنوشت خود پی میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و مرتبهی والا برسد، مانند مادری که فرزندی را به دنیا میآورد، وجودش به وضوح و روشنی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی ما به یقین و حقیقت دست یابیم، آن زمان است که راز و احترام واقعی وارد زندگیمان میشود.
هوش مصنوعی: برو به جایی که هیچ چیز مانع نباشد، زیرا اینجا زمانی برای تلاش و کوشش وجود دارد.
هوش مصنوعی: اینجا نه عشقی وجود دارد و نه دوستی، زیرا حقیقتاً آنچه که برای ما مهم است، خود اوست که میبینیم.
هوش مصنوعی: هر از گاهی، سر این شخص بر دار (دار این است که به دار آویخته شود) نمایان میشود، همانطور که سردار (فرمانده) با عاشقان رفتار میکند.
هوش مصنوعی: هر عاشقی که در این مکان با عشق آشنا شود، مانند مجنون که به خاطر لیلی دچار درد و رنج شد، گرفتار عذاب و سختی خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر عاشقی که در اینجا حاضر است، با دیدن معشوقش جانش را فدای او میکند و دلش در برابر دیدار او مشتاق و بیتاب است.
هوش مصنوعی: هر عاشقی که مانند من عاشق شود، شایسته پوشیدن لباس عشق و محبت خواهد بود.
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیهای نزدیک شدن به مردان بزرگ و واقعی در این مکان مانند حال عشاق است.
هوش مصنوعی: لباس قرب و نزدیکی به خداوند از دیدار محبوب به وجود آمد و منصور، به خاطر این عشق و احساس، به سوی دار (محل اعدام) رفت.
هوش مصنوعی: وقتی بلای عشق و نزدیکی به محبوب خود را احساس کردم، به من نشان داد که باید در این مکان قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: راه عشق معشوق همواره بدون دردسر نیست و در برخی مواقع نمیتوان انتظار داشت که در این مسیر از مشکلات و سختیها بینصیب بمانیم.
هوش مصنوعی: مصیبت و مشکلات ناشی از دوستی را در اینجا به عنوان واقعیترین سعادت تلقی کن.
هوش مصنوعی: اگر نزدیک یاری صبور باشی، درد و رنج او مانند غم و اندوه زندگی تو نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تو از نزدیکان به حقیقتی هستی که این روزها به مقام شاهی نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: جنیدا، در سختیها و مشکلاتی که به من رسیده، به من اجازه بده امروز جانم را از بدنم جدا کنم.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی اینجا از من دوری کنی، پس چگونه میتوانی از این درد و مشکلاتی که ایجاد کردهام، خلاص شوی؟
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که اگرچه در این موضوع راست میگویم، اما در این بحث دیگر نمیتوان حقیقت را به وضوح بیان کرد.
هوش مصنوعی: بدان که گفتم میدانی کجا میتوانی راز من را پیدا کنی، در این موضوع تو دوباره به آن رجوع میکنی.
هوش مصنوعی: کجا میتوانی دوست دیگری پیدا کنی مانند این دوست که همواره از حال تو باخبر باشد و برایت اهمیت قائل شود؟
هوش مصنوعی: من دائماً تو را از حال و احوال باخبر میکنم و تمام رازهایم را به طور واضح به تو بیان میکنم.
هوش مصنوعی: اگرچه سالکی به مقصد نزدیک شده باشد، اما اگر به وصال نرسی، به هدف نخواستی رسید.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر وصالم از بین بروی، بدان که در این نابودی، تمام معبودها را هم از بین میبری.
هوش مصنوعی: اگر از پیوند من به نابودی برسی، در واقع به واسطه آن نابودی به جاودانگی خواهی رسید.
هوش مصنوعی: اگر بدانی که وصل من در اینجا چه معنایی دارد، رازهای پنهانی برایت روشن خواهد شد.
هوش مصنوعی: به من وصل شو و از جدایی دست بردار، سپس به درگاه ما روی بیاور.
هوش مصنوعی: از ارتباط نزدیک من با تو، هر لحظه اینجا میبینم که وجودت چگونه با عدم تو درآمیخته است.
هوش مصنوعی: از پیوستگیام با تو، در حقیقت به یک حقیقت مشترک میرسیم که مرزهای کفر و ایمان را در طریقت کنار میزند.
هوش مصنوعی: شما در واقع حضور دارید و ارتباط نزدیکی با من دارید، ولی فقط از طریق تصویر و نشانهها میتوانید این را احساس کنید.
هوش مصنوعی: به هر طریقی که بخواهم بگویم، راز من را اینجا ببینید، یعنی نزد کسی که خود مالک رازهاست.
هوش مصنوعی: من خودِ حقیقت و پیوندی که تو به آن نیاز داری هستم و اکنون با تو در این سرزمین صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: به من نگو که دیگران چه میدانند، زیرا حقیقت این است که فقط تویی که باید ببینی و درک کنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که تجربهای واقعی و عمیق از دیدار داشته باشد، به درستی میرسد و درک میکند که این دیدار از آغاز تا پایان، حقیقتی واضح و روشن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.