گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۳ - از خمار باز آمدن جمشید

 

صبا می‌داد بویی از بهارش

سمن را بود رنگی از نگارش

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۶ - طلب کردن خورشید جمشید را

 

بدین گلزار باید داد بارش

به جام باده بشکستن خمارش

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۷ - بیتابی جمشید در فراق خورشید

 

گهی بودی پلنگی غمگسارش

گهی بود اژدهایی یار غارش

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۹ - رفتن مهراب در پی جمشید

 

بدان امید کان زیبا نگارش

چو اشک از دیده آرد در کنارش

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۲ - آزاد شدن خورشید

 

سرشک افشان گرفت اندر کنارش

که بنشاند به اشک از دل غبارش

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

دلارامی که همچون مه بشب بینند دیدارش

شبم چون روز روشن گشت از خورشید رخسارش

بنزهت به ز فردوس است کوی آن بهشتی روی

که دوزخ نزد عاشق هست محرومی ز دیدارش

گذر بر درج در دارد سخن در پسته تنگش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش

جان نو داد بمن صورت معنی دارش

بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال

دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش

بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۶۲

 

کسی کز عشق دولتمند گردد

بیفزاید هزاران اعتبارش

نه بینی کو تعتش بلبل مست

یکی مرغیست و میخوانی هزارش

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

من دل به تو داده ام نکو می دارش

زنهار که بیش از این مکن آزارش

بر دلشده رحم کن تو ای دوست چو نیست

جز لطف تو ای دوست کسی غمخوارش

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش

گُل در اندیشه که چُون عشوه کُنَد در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بِکُشَند

خواجه آن است که باشد غَمِ خدمتکارش

جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰

 

کو دل که بداند نفسی اسرارش

کو گوش که بشنود ز من گفتارش

معشوق جمال می نماید شب و روز

کو دیده که تا برخورد از دیدارش

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » شمارهٔ ۱۲

 

سر زلفش دو عالم را به یک جو برنمی‌آرد

بیا ای خواجه! گر هستت سر سودای بازارش

بیا و خرمن تقوی به باد عاشقی بر ده

که دارد آتش موسی شراب ناب اسرارش

نسیمی عهد دلداری نبسته است آنچنان با تو

[...]

نسیمی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش

ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش

چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد

بده خود را بجز او را اگر هستی خریدارش

ببازار آمد آن دلبر ز خلوتخانه وحدت

[...]

شمس مغربی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

جان هوادار تو شد، فاش مکن اسرارش

دل به سودای تو افتاد، گرامی دارش

عشق یاغی شد و با ما سر غارت دارد

وصل را گو که: عنایت کن و وامگذارش

مبتدی را بکرم جرعه تصدق فرما

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش

لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش

بر سر کوی تو هر کس که رسد مست شود

گویی از باده سرشتند در و دیوارش

پیش رویت ز خجالت ننماید خورشید

[...]

قاسم انوار
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۸

 

به چشم او نظر می‌کن دلا در ماه رخسارش

تو هم با دیده جان می‌توانی دید دیدارش

ظلال عالم صورت سبل شد دیده دل را

بهل صورت که تا بینی جهانی پر ز انوارش

گلستان حقایق را چه ریحان‌هاست روح‌افزا

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱

 

اگر تو محرم عشقی مگوی اسرارش

چو جان خویش ز خلق جهان نگهدارش

ز سر عشق خبر دار نیست هر عاشق

حدیث عشق ز منصور پرس و از دارش

چو لاله تا ز غمش داغ بر جگر دارم

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۷

 

شوریده کرد حالم لعل شکر نثارش

آشفته ساخت کارم زلفین بیقرارش

ما را ز عشق رویش آن آتشی ست در دل

کآفاق را بیکدم سوزد یکی شرارش

از یار اگر چه دوریم شادیم از آنکه باری

[...]

حسین خوارزمی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۸ - خواجه حافظ فرماید

 

فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

انکه خیاط برد پارچه از رووارش

پنبه حلاج چرا کم نکند از کارش

رخت را زود مدر دیر مپوسان در چرک

[...]

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

گردش جام که زد صنع ازل پرگارش

سرنپیچد ز خط این دایره زنگارش

سر ما و در میخانه ای که از رفعت قدر

سایه بر بام فلک می فکند دیوارش

نیست وجه من مخمور جز این دلق کهن

[...]

جامی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۲۲
sunny dark_mode